کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هامون گذار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هامون گذار
لغتنامه دهخدا
هامون گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) بادیه پیما. هامون بر. صحرانورد. هامون سپر. دشت پیما. بیابان گذر : هامون گذار و کوه فش دل بر تحمل کرده خوش تا روز هر شب بارکش هر روز تا شب خارکن .امیرمعزی .
-
واژههای مشابه
-
هامون شدن
لغتنامه دهخدا
هامون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) هموار و مسطح و هم طراز شدن جائی . مثل کف هامون شدن . (یادداشت مؤلف ). || پست گردیدن . گود شدن . مغاک گشتن . غموض . || خراب گردیدن . ویران شدن . با خاک یکسان شدن . با زمین هموار گشتن . همه چیز آن دزدیده یا غارت گشتن ...
-
هامون قیامت
لغتنامه دهخدا
هامون قیامت . [ ن ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صحرای رستاخیز. صحرای قیامت . زمین محشر : همچو هامون قیامت گرد میدان جوق جوق زمره ای اندر عنا و مجمعی اندر بطر.سنائی .
-
هامون کردن
لغتنامه دهخدا
هامون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب و ویران ساختن . با خاک یکسان کردن . با زمین برابر یا درهم کوفتن بلندیها و پست کردن : چنین گفت اکنون بر و بوم ری بکوبند پیلان جنگی به پی همه مردم از شهر بیرون کنندهمه ری به پی دشت و هامون کنند. فردوسی .و باره ٔ ...
-
هامون گردانیدن
لغتنامه دهخدا
هامون گردانیدن . [گ َ دَ ] (مص مرکب ) مسطح و هموار ساختن زمین . صاف کردن : ... و طرق یأجوج بلا از فرسنگها موانعو عوایق پاک و هامون گردانید. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان محمدبن ابراهیم ). || خراب و ویران کردن .
-
هامون گردیدن
لغتنامه دهخدا
هامون گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) هامون گشتن .
-
هامون گشتن
لغتنامه دهخدا
هامون گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مسطح و صاف شدن . هامون شدن . || ویران گشتن . خراب شدن . هموار گردیدن . با خاک یکی شدن . با زمین یکسان شدن : کز او بتکده گشت هامون چو کف به آتش همه سوخته شدچو خف . عنصری .آنگاه بفرمود [ متوکل ] تا گور حسین بن علی رض...
-
هامون نوشتن
لغتنامه دهخدا
هامون نوشتن . [ ن َ وَ ت َ ] (مص مرکب ) طی کردن دشت و بیابان . بادیه پیمودن . هامون بریدن . به دشت و بیابان رفتن : ندانی که سعدی مکان از چه یافت نه هامون نوشت و نه دریا شکافت .سعدی (بوستان ).
-
هامون آباد
لغتنامه دهخدا
هامون آباد. (اِخ ) ده کوچکی است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین ، واقع در 25 هزارگزی جنوب باختر نائین که دارای 20 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
هامون دز
لغتنامه دهخدا
هامون دز. [ دِ ] (اِخ ) یکی از قلاع اسماعیلیان بود که خورشاه به امر هولاکو خراب کرد. (یادداشت مؤلف ).
-
هامون سواران
لغتنامه دهخدا
هامون سواران . [ س َ ] (اِخ ) دریاچه ای است در سیستان مجاوردریاچه ٔ هامون که بوسیله ٔ باطلاق نیزار به دریاچه ٔ هامون متصل شده است . (مشخصات جغرافیای طبیعی ایران ترجمه ٔ گل گلاب ص 78). رجوع به هامون (دریاچه ٔ...) شود.
-
هامون گردن
لغتنامه دهخدا
هامون گردن .[ گ َ دَ ] (ص مرکب ) پست گردن . کوتاه گردن . کسی که دارای گردن کوتاه است . اهنع. (منتهی الارب ) (دستوراللغة ادیب نطنزی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ، ذیل اهنع).
-
دریاچه ٔ هامون
لغتنامه دهخدا
دریاچه ٔ هامون . [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ ] (اِخ ) در شمال شرقی سیستان واقع شده و قسمتی از آن درخاک افغانستان قرار دارد. آب آن از رودهای هیرمند و فراه رود و خاش و شوررود تأمین می شود. و رجوع به هامون در ردیف خود شود.
-
هامون آباد مزیک
لغتنامه دهخدا
هامون آباد مزیک . [ م َ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).