کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هامون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هامون
لغتنامه دهخدا
هامون . (اِ) دشت و صحرا و زمین هموار خالی از بلندی و پستی که به تازی قاع خوانند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان ). قیعه . (دهار). ساد. ساده . صحرای بی درخت . قاع صفصف . براز. عراء. (یادداشت مؤلف ) : سپه بود بر کوه و هامون و راغ دل رومیان بد پر از...
-
هامون
لغتنامه دهخدا
هامون . (اِخ ) نام دریاچه ای است در سیستان ، کنار دریاچه ٔ هامون سواران . این دو دریاچه ٔ بوسیله ٔ باطلاقی به نام نیزار بهم متصل شده اند. این دریاچه ها در مواقع پرآبی لبریز شده ، آب زائد آنها بطرف جنوب شرقی حرکت میکند و به دریاچه ٔ گودزره میریزد. اطر...
-
واژههای مشابه
-
هامون شدن
لغتنامه دهخدا
هامون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) هموار و مسطح و هم طراز شدن جائی . مثل کف هامون شدن . (یادداشت مؤلف ). || پست گردیدن . گود شدن . مغاک گشتن . غموض . || خراب گردیدن . ویران شدن . با خاک یکسان شدن . با زمین هموار گشتن . همه چیز آن دزدیده یا غارت گشتن ...
-
هامون قیامت
لغتنامه دهخدا
هامون قیامت . [ ن ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صحرای رستاخیز. صحرای قیامت . زمین محشر : همچو هامون قیامت گرد میدان جوق جوق زمره ای اندر عنا و مجمعی اندر بطر.سنائی .
-
هامون کردن
لغتنامه دهخدا
هامون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب و ویران ساختن . با خاک یکسان کردن . با زمین برابر یا درهم کوفتن بلندیها و پست کردن : چنین گفت اکنون بر و بوم ری بکوبند پیلان جنگی به پی همه مردم از شهر بیرون کنندهمه ری به پی دشت و هامون کنند. فردوسی .و باره ٔ ...
-
هامون گردانیدن
لغتنامه دهخدا
هامون گردانیدن . [گ َ دَ ] (مص مرکب ) مسطح و هموار ساختن زمین . صاف کردن : ... و طرق یأجوج بلا از فرسنگها موانعو عوایق پاک و هامون گردانید. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان محمدبن ابراهیم ). || خراب و ویران کردن .
-
هامون گردیدن
لغتنامه دهخدا
هامون گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) هامون گشتن .
-
هامون گشتن
لغتنامه دهخدا
هامون گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مسطح و صاف شدن . هامون شدن . || ویران گشتن . خراب شدن . هموار گردیدن . با خاک یکی شدن . با زمین یکسان شدن : کز او بتکده گشت هامون چو کف به آتش همه سوخته شدچو خف . عنصری .آنگاه بفرمود [ متوکل ] تا گور حسین بن علی رض...
-
هامون نوشتن
لغتنامه دهخدا
هامون نوشتن . [ ن َ وَ ت َ ] (مص مرکب ) طی کردن دشت و بیابان . بادیه پیمودن . هامون بریدن . به دشت و بیابان رفتن : ندانی که سعدی مکان از چه یافت نه هامون نوشت و نه دریا شکافت .سعدی (بوستان ).
-
هامون آباد
لغتنامه دهخدا
هامون آباد. (اِخ ) ده کوچکی است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین ، واقع در 25 هزارگزی جنوب باختر نائین که دارای 20 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
هامون بر
لغتنامه دهخدا
هامون بر. [ موم ْ ب ُ ] (نف مرکب ) گذاره کننده ٔ هامون . هامون برنده . هامون سپر. دشت و بیابان پیما. هامون گذار : نیزه ای اندر بنان اخترکن و جیحون مضاباره ای در زیر ران هامون بر و گردون سپر.سنائی .
-
هامون دز
لغتنامه دهخدا
هامون دز. [ دِ ] (اِخ ) یکی از قلاع اسماعیلیان بود که خورشاه به امر هولاکو خراب کرد. (یادداشت مؤلف ).
-
هامون سپر
لغتنامه دهخدا
هامون سپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) دشت پیما.هامون بر. دشت و هامون گذار. بادیه پیما : یکی پیل چون کوه هامون سپرخمش کرد خرطوم گرد کمر.اسدی (گرشاسب نامه ص 189).
-
هامون سواران
لغتنامه دهخدا
هامون سواران . [ س َ ] (اِخ ) دریاچه ای است در سیستان مجاوردریاچه ٔ هامون که بوسیله ٔ باطلاق نیزار به دریاچه ٔ هامون متصل شده است . (مشخصات جغرافیای طبیعی ایران ترجمه ٔ گل گلاب ص 78). رجوع به هامون (دریاچه ٔ...) شود.