کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هامة
لغتنامه دهخدا
هامة. [ م َ ] (اِخ ) شهرستان وسیعی است در مصر که کوه الاُق در آن قرار دارد. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
هامة
لغتنامه دهخدا
هامة. [ م َ ] (اِخ ) مکنی به ابوزهیر. صحابی است . (الاصابة فی تمییز الصحابة).
-
هامة
لغتنامه دهخدا
هامة. [ م َ ] (ع اِ) هامه . سراز هر حیوانی . (از ناظم الاطباء). سر هر چیزی . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سر. (منتهی الارب ). || تار. چکاد. چکاک . (یادداشت مؤلف ). تارک . فرق سر. (یادداشت مؤلف ). || میان سر. (مهذب الاسماء). || کاسه ٔ سر. (غیاث ). ...
-
هامة
لغتنامه دهخدا
هامة. [ هام ْ م َ ] (ع ص ، اِ) هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد مانند مار. جنبنده ٔ زهردار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و لایقع هذا الاسم الا علی المخوف من الاحناش . (صحاح اللغة). || جانور خزنده و گزنده . مخنده . (السامی ) (غیاث ). || هر حشره ...
-
واژههای همآوا
-
حامه
لغتنامه دهخدا
حامه . [ م َ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی آنرا یکی از بلاد افریقیه گفته که در اقلیم دوم و سوم واقع است . و در حاشیه نسخه ٔ بدل حمه و حمد و حمیه آمده است . رجوع به نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 246 شود. حامه و بلش در مالقه در غرب اندلس واقعند. رجوع به الحلل السندسی...
-
جستوجو در متن
-
هامات
لغتنامه دهخدا
هامات . (ع اِ) ج ِ هامة. رجوع به هامة شود.
-
صتام
لغتنامه دهخدا
صتام . [ ص ُ ] (ع ص ) هامة صتام ؛ سر سطبر و فربه . (منتهی الارب ).
-
الاق
لغتنامه دهخدا
الاق . [ اُ ] (اِخ ) کوهی است به تیه از سرزمین مصر از ناحیت هامَة. (معجم البلدان ).
-
قبصاء
لغتنامه دهخدا
قبصاء. [ ق َ ] (ع ص ) تأنیث اقبص . بزرگ سر. || درازسر. || گردسر: هامة قبصاء؛ تارک کلان گرد و بلند برآمده . || آنکه از پیش یا بر موضع پاشنه خاک پاشد در رفتار. (منتهی الارب ).
-
قلهبسة
لغتنامه دهخدا
قلهبسة. [ ق َ ل َ ب َ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث قلهبس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلهبس شود. || سر نره ٔ مردم . (منتهی الارب ). || (هامة...) سَرِ گِرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
الوذ
لغتنامه دهخدا
الوذ. [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام جایی است در شعر هذیل . ابوقلابه ٔ هذلی گوید:رُب ْهامة تبکی علیک کریمةبألوذ او بمجامعالاضجان و اخ یوازن ما جنیت بقوةو اذا غویت الغی لایلحان .(از معجم البلدان ).
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل ِ وا ] (اِخ ) یوم اللوی ؛ زعموا انه یوم واردات لبنی ثعلبة علی بنی یربوح . قال جریر : کسونا ذباب السیف هامة عارض غداة اللوی و النجیل (؟)تدمی کلومها.(مجمع الامثال میدانی ).
-
اشرفیه
لغتنامه دهخدا
اشرفیه . [ اَ رَ فی ی َ ] (اِخ ) قریه ای است در اطراف دمشق در ناحیه ٔ وادی بردی که از شهر دمشق به شمال غربی آن مسافت دو ساعت و نیم راه است . و قریه ٔ مزبور بین هامه و بسیما واقع و دارای 54 خانوار است . (از ضمیمه ٔ معجم البلدان ص 282).