کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هال
لغتنامه دهخدا
هال . (اِ) قرار. آرام . آرامش . سکون . (لغت فرس ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (لسان العجم ) : گمان مبر که مرا بی تو جای هال بودجز از تو دوست گرم خون من حلال بود. دقیقی .از ناله ٔ قمری نتوان داشت سحر گوش وز غلغل بلبل نتوان داشت به شب هال . فرخی .دیر نپاید...
-
هال
لغتنامه دهخدا
هال . (اِخ ) نام یکی از پادشاهان افسانه ای هندوستان : چنین گویند که هال از فرزندان سنجواره بود، پسر جیدرت (جیدرتهه مهابهارتا) دخترزاده ٔ دهرات (دهتراشتر) ملک و به زمین هندوستان ملک یافت ، آن جایگاه که جیدرت و دسل و ایشان کرده بودند و سخت بزرگ گشت وجا...
-
هال
لغتنامه دهخدا
هال . (ص ) (الَ ...) الرمل المنهال .یقال : رمل ُ هال ُ. (اقرب الموارد). ریگ انباشته شده .
-
هال
لغتنامه دهخدا
هال . (ع اِ) سراب . لغتی است در آل . (منتهی الارب ).
-
هال
لغتنامه دهخدا
هال . [ ل ِ ] (ع اِ فعل ) زجری است اسب را. (منتهی الارب ). زجر للخیل . (اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان اسبان را میخوانند. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
هال بان
لغتنامه دهخدا
هال بان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) در بازی فوتبال ، دروازه بان را گویند.
-
الکساندر د هال
لغتنامه دهخدا
الکساندر د هال . [ اَ ل ِ دُ ](اِخ ) فیلسوف انگلیسی ، کتابهایی درباره ٔ فلسفه و عقاید نوشته است . وی به سال 1245 م . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 330).
-
واژههای همآوا
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (اِخ ) شهری است در یمن از سرزمینهای ازد و بارق و یَشکُر. ابومنهال عبیدةبن منهال گوید: چون اسلام به این سرزمین رسید یشکرها پیش دستی کردند و بارق ها سستی نمودند. و آنان خویشاوند یشکر بودند و نام یشکر والان است ، و در کتاب الردة آمده : حال از مخلا...
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء. شأن . بال . دأب . قِندِد. قِندید. اهلوب . طبع. فتن . بلولة. (منتهی الارب ). بُلُلة. خلد...
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (ع اِ) ج ِ حالت . (منتهی الارب ).
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . [ حال ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلول . آنکه جای گیرد. آنکه حلول کند. گنجنده . مظروف . آنچه در محل جای گرفته . مقابل محل . || نازل . فرودآینده . (منتهی الارب ).ج ، حُلول ، حُلاّل ، حُلَّل . وقت برسیده . سررسیده . سرآمده . منقضی شده : دین حال ؛ وام...
-
جستوجو در متن
-
ابل
لغتنامه دهخدا
ابل . [ اَ ب ِ ] (اِ) قاقله ٔ صغار. هیل که در طعام کنند. هال . هل . قردامومن .