کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هاضم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هاضم
لغتنامه دهخدا
هاضم . [ ض ِ ] (ع ص ) گوارنده . هضم کننده ٔ طعام . (ناظم الاطباء). || شکننده . اینکه میگویند که این طعام هاضم است ، یعنی شکننده و ریزنده است در معده . (آنندراج ). || (اصطلاح پزشکی ) در اصطلاح پزشکان ، داروئی است که جهت سرعت انضاج در غذا هنگام انجام ع...
-
واژههای همآوا
-
هازم
لغتنامه دهخدا
هازم . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از هزم . آنکه خوار و ذلیل میکند دشمن را و میشکند آن را و فرار میدهد. (ناظم الاطباء).
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زَ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بجلی کوفی . شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق (ع ) آورده گوید وی ساکن بصره بود. و از او روایت داریم . (تنقیح المقال ج 1 ص 249).
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن ابی حازم . صحابی است . (منتهی الارب ). وی ملقب به احمسی است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249) (قاموس الاعلام ترکی ).
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن الحسین . مکنی به ابی اسحاق . تابعی است .
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن حرملةبن مسعود الغفاری . صحابی و محدث است و مولای او ابوزینب از او روایت دارد و ابن قانع نام او را بتصحیف در خاء معجمة آورده است . رجوع به کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 313 شود.
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن خزیمة. از سرداران هارون الرشید و از بطن نهشل بن دارم است . رجوع به عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 298 و ج 5 ص 367 و ص 368 شود.
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن عطاء الاعمی . مکنی به ابی خلف . تابعی است .
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن محمد بن خلف ابن حازم الانصاری القرطاجنی النحوی . مکنی به ابی الحسن و ملقب به هنی ٔ الدین . او شیخ بلاغت و ادب و در نظم و نثر و نحو و لغت و عروض و علم بیان اوحد زمان و فرید عصر خود بود و از جماعت کثیری که تقریباً...
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن محمدبن یونس ، مکنی به ابی ذر. تابعی است .
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) الرواسی . مکنی به ابی جعفر. از بزرگان علوم عربیه و استاد علماء کوفه در علوم مزبوراست ، و او شاگرد عیسی بن عمر، صاحب کتاب الجامع فی الافراد والجمع است . رجوع به روضات الجنات ص 202 شود.
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) حصار و قلعه ای است از مضافات حلب که هلاکو آن را بتصرف درآورد. صاحب حبیب السیر گوید:«و ایلخان چون از مهم حلب فارغ گشت کمند همت بر کنگره ٔ تسخیر حصار حازم که از مضافات آن ولایت بود انداخت و آغاز محاصره و محاربه کرده کار ساکنان آن م...
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) سدوسی مکنی به ابی دیم . مؤلف تاریخ بخارا او را در شمار قضاة خراسان آورده گوید: و دیگر ابودیم حازم سدوسی که وی را از خلیفه فرمان قضا رسید. (تاریخ بخارا ص 2).
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (اِخ ) صحابی است . (منتهی الارب ).