کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هار
لغتنامه دهخدا
هار. (اِ) در سانسکریت هاره (مروارید، حلقه ٔ مروارید، گردن بند) از ریشه ٔ «هره » (بردن ، پوشیدن ، گرفتن ). پشتو «هار» (گردن بند، حلقه ). هار، رشته ٔ مروارید بود : از آن قبل را کردند هار مرواریدکه درّ ضایع بودی اگر نبودی هار.(از لغت فرس صص 159 - 160).(...
-
هار
لغتنامه دهخدا
هار. (اِخ ) رابرت . شیمی دان آمریکایی که در سال 1781 در فیلادلفیا متولد شد و به سال 1858 م . در همان شهر درگذشت . بیش از سی سال در دانشگاه پنسیلوانیا به تدریس شیمی پرداخت . وی نخستین کسی بود که به حالت فلزی باریم ، استرونتیم ، کلسیم و غیره پی برد.
-
هار
لغتنامه دهخدا
هار. (ع ص ) (از «هَ ور») بنای شکسته . (از اقرب الموارد). افتاده . (غیاث اللغات ). باره ٔ افتاده . (دهار).منهدم شونده . در اصل هائر است عین او را که همزه است و در اصل واو بود حذف کردند، خلاف قیاس مثل شاک نه مقلوب هائر است ، چنانکه بعضی گمان برده اند ز...
-
هار
لغتنامه دهخدا
هار. (هندی ، اِ) اصطلاح شعری هندوان که بدان پربت (یعنی کوه ) و هارورس نیز گویند. (ماللهند ص 14 و 67).
-
واژههای مشابه
-
هار شدن
لغتنامه دهخدا
هار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به بیماری هاری مبتلا گشتن . || در تداول ، مغرور و سرمست گردیدن . کجرفتار شدن بر اثر ازدیاد مال و قدرت و از این قبیل . || سخت معجب و خویشتن ناشناس شدن .
-
مله هار
لغتنامه دهخدا
مله هار. [ م ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرسم است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
تسیتسی هار
لغتنامه دهخدا
تسیتسی هار. [ ] (اِخ ) شهری در شمال شرقی چین است و 668000 تن سکنه دارد.
-
هار و هور
لغتنامه دهخدا
هار و هور. [ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، سخت گرسنه . در غایت گرسنگی . مشتاق طعام .
-
واژههای همآوا
-
حار
لغتنامه دهخدا
حار. (اِخ ) نام قبیله ای است از قبائل یمن . رجوع به انساب سمعانی ورق 6 شود.
-
حار
لغتنامه دهخدا
حار. [ حارر ] (ع ص ) نعت فاعلی از حرّ. گرم . (دهّار). مقابل بارد، سرد. مولوی آن را در مقابل برد آورده است : خصم و یار و نور و نار و فخر و عارتخت و دار و برد و حارو ورد و خار.|| یکی از امزجه ٔ نه گانه ٔ قدماء اطباء. و آن بر دو گونه است : حار بالفعل ، ...
-
جستوجو در متن
-
شوهرا
لغتنامه دهخدا
شوهرا. [ هََ ] (اِ مرکب ) (از: شو، شوی + هرا، هار + الف اطلاق هندی )گردن بندی از گل و سپرغم . (یادداشت مؤلف ). شوهره .
-
هارون
لغتنامه دهخدا
هارون . [ هارْ وِ ] (اِخ ) نام جائی بوده است در ناحیه ٔ سیستان . رجوع به تاریخ سیستان چ ملک الشعراء بهار ص 327 شود.