کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هاتف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هاتف
لغتنامه دهخدا
هاتف . [ ت ِ ] (اِخ ) سیداحمد اصفهانی که هاتف تخلص یافت نسباً از سادات حسینی است . اصل خاندان او چنانکه از تذکره ها برمی آید از قصبه ٔ اردوباد آذربایجان بوده که در زمان پادشاهان صفوی از آن سامان به اصفهان آمده و در این شهر مسکن گزیده اند. هاتف در نیم...
-
هاتف
لغتنامه دهخدا
هاتف . [ ت ِ ] (ع ص ) آوازدهنده . خواننده . (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). آوازکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آوازدهنده ای که خود او را نبینی . بانگ دهنده : یکی هاتف از خانه آواز دادچو رامش بری ، نزد رامشگری . منوچهری .مرا ز هات...
-
واژههای مشابه
-
هاتف غیب
لغتنامه دهخدا
هاتف غیب . [ ت ِ ف ِ غ َ / غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی فرشته ای است که از عالم غیب آواز دهد و این اسم فاعل است از هتف که به معنی آواز دادن است . ازکشف و منتخب و لطایف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فرشته ای که از عالم غیب آواز دهد. (ناظم الا...
-
هاتف غیبی
لغتنامه دهخدا
هاتف غیبی . [ ت ِ ف ِ غ َ/ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هاتف غیب : و هاتف غیبی بالقاء فحوای بشارت مؤدای : اًن اﷲ یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کأنَّهم بنیان مرصوص ... (حبیب السیر ج 3 ص 475).
-
حسن هاتف
لغتنامه دهخدا
حسن هاتف . [ ح َ س َ ن ِ ت ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ برسوی (1077-1157 هَ . ق .). متخلص به هاتف و قاضی توقاد بود. دیوان شعر ترکی دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 298).
-
جستوجو در متن
-
هتفة
لغتنامه دهخدا
هتفة.[ هََ ت َ ف َ ] (ع اِ) ج ِ هاتف . رجوع به هاتف شود.
-
آوازدهنده
لغتنامه دهخدا
آوازدهنده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) هاتف . (دهار).
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ برسوی . رجوع به حسن هاتف شود.
-
کوروش
لغتنامه دهخدا
کوروش . [ کورْ وَ ] (ق مرکب ) کوروار. مانند کور. چون کوران . همچون نابینایان : کوروش قائد و عصاطلبی بهر این راه روشن و هموار. هاتف .و رجوع به کوروار شود.
-
جته
لغتنامه دهخدا
جته . [ ج َت ْ ت َ / ت ِ ] (اِ) حرامی . دزد. (از فرهنگ شعوری ) : همه خیل جغتای خوانش طفیل بر آهنگ جته برآراست خیل .هاتف (از شعوری ).
-
مغزاده
لغتنامه دهخدا
مغزاده . [ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) فرزند مغ. بچه ٔ مغ. مغبچه : مغ و مغزاده موبد و دستورخدمتش را تمام بسته میان . هاتف .و رجوع به مغ و مغبچه شود.
-
خدانکرده
لغتنامه دهخدا
خدانکرده . [ خ ُ ن َ ک َ دَ / دِ ] (ق مرکب ) خداناکرده . خدانخواسته . رجوع به خداناکرده شود : تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین همه ٔ غمم بود از همین که خدانکرده خطا کنی .هاتف اصفهانی .
-
کج نهاد
لغتنامه دهخدا
کج نهاد. [ ک َ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) کج سرشت .(آنندراج ). بدذات . بداصل . بدعقیده . (ناظم الاطباء)خاقانی اگر چه راست پیوندی پیوند تو کج نهاد نپسندد. خاقانی .خون بدخواه نامراد خضاب سینه ٔ خصم کج نهاد نیام .هاتف .