کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نی نی چشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ببک
لغتنامه دهخدا
ببک . [ ب َ ب َ ] (اِ) حدقه ٔ چشم . (ناظم الاطباء). ببه . نی نی . مردم چشم . مردمک . ذباب العین . انسان العین . مردمه . کاک . کیک . تخم چشم . مردم . ناظر. || بچه . فرزند. (ناظم الاطباء).
-
ببه
لغتنامه دهخدا
ببه . [ ب َ ب َ ] (اِ) (در زبان شیرخوارگان ) مردمک . ببک . نی نی . مردم چشم . به به . انسان العین . مردمک چشم . کاک . کیک . تخم چشم . صبی العین . مردمه . ذباب العین . || تصویر و شکل که کشند. || طفل خرد. عزیز. طفل شیرخوار. (یادداشت مؤلف ).
-
خوش نگاه
لغتنامه دهخدا
خوش نگاه . [ خوَش ْ / خُش ْ ن ِ ] (ص مرکب ) چشمی که نگاه زیبا دارد. چشمی که نگاهی سحرآمیز دارد : آن می که مست ازویم نی جام دیده نی جم مانند شمع سرخوش زان چشم خوش نگاهم .کلیم (ازآنندراج ).
-
به به
لغتنامه دهخدا
به به . [ ب َ ب َ / ب ِ ] (اِ) ببه . در تداول کودکان ببک (در چشم ). ذباب . ذباب العین . مردم . مردمک . نی نی . تخم چشم . انسان العین . کاک . کیک . (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :آن وقت که په په بود، به به نبود حالا که به به هست ، په په نیست . (یاددا...
-
هندوی نه چشم
لغتنامه دهخدا
هندوی نه چشم . [ هَِ ی ِ ن ُه ْ چ َ / چ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نی سیاه نه سوراخ است : جنبش ده ترک لرزه دار ز شادی هندوی نه چشم را به بانگ درآورد.خاقانی .
-
چشم چراندن
لغتنامه دهخدا
چشم چراندن . [ چ َ / چ ِ چ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اکتساب فیض دیدار کردن و دیدن چیز مرغوب و تماشا کردن آن را. (آنندراج ) : چون چشم از چراندن چشم است رزق مانی همچو دیگران بشکم زنده ایم ما. صائب (از آنندراج ).|| به نظر ریبه در زنی دیدن . رجوع به چشم...
-
نعاس
لغتنامه دهخدا
نعاس . [ ن ُ ] (ع مص ) غنودن . (غیاث اللغات ) (زوزنی ) (دهار). به خواب شدن . (از منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چیره شدن نعاس بر شخص . (از متن اللغة). نعس . (ناظم الاطباء). رجوع به نَعس شود. || (اِمص ، اِ) غنودگی . (غیاث اللغات ) (آنندراج )...
-
تیزنگر
لغتنامه دهخدا
تیزنگر. [ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) شاهی البصر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزنظر. خیره نگر : (مریخ دلالت کند بر)... تیزنگر گربه چشم . (التفهیم بیرونی ).گیسوی چنگ و رگ بازوی بربط ببریدگریه از چشم نی تیزنگر بگشائید.خاقانی .
-
باهک
لغتنامه دهخدا
باهک . [ هََ ] (اِ)شکنجه . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). سیاست . آزار. (ناظم الاطباء). اذیت . (فرهنگ ضیاء). شکنجه کردن . زدن . (فرهنگ اسدی ). || کیستار. (ناظم الاطباء). || در بیت ذیل از ابوشعیب به معنی ببک و ببه و نی ...
-
حدقة
لغتنامه دهخدا
حدقة. [ ح َ دَ ق َ ] (ع اِ) سیاهی چشم . (دستور اللغة) (دهار). سواد عین . سیاهه ٔ چشم . (ربنجنی ). حندر : از سر ضجرت و ملالت انگشت فروکرد و حدقه ٔ خویش بیرون کرد و جان در سر کارنهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 291). ج ، حَدَق ، حِداق ، اَح...
-
کیک
لغتنامه دهخدا
کیک . (اِ) مردمک چشم . کاک . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 257). مردمک دیده ، به این معنی و به معنی بعد اماله ٔ کاک . (فرهنگ رشیدی ). مردمک چشم را هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). ممال کاک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کاک . مردمک چشم . مردم . مردمه . مردمک ...
-
اخستان
لغتنامه دهخدا
اخستان . [ اُ خ ُ ] (اِ) لهجه ای در استخوان : بی ته هرگه سرم بر بالش آیواخستانم چو نی درنالش آیوز هجرانت بجای اشکم از چشم فروزان شعله های آتش آیو.باباطاهر.
-
هجل
لغتنامه دهخدا
هجل . [ هََ] (ع مص ) چشم گردانیدن زن تا اشاره کند مردی را. (منتهی الارب ). گردانیدن چشم تا غمزه کند بدان مرد را. (اقرب الموارد). || انداختن چیزی را. (منتهی الارب ). افکندن نی یا دیگر چیز را. (اقرب الموارد). || (اِ) زمین هموار پست میان کوه یا عام است ...
-
گسل
لغتنامه دهخدا
گسل . [ گ ُ س ِ / س َ ] (اِمص ) گسیختن . (برهان ). || (نف ) گسلنده : کدام است گفت از شما شیردل که آید سوی نیزه ٔ جان گسل . فردوسی .پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است . سعدی .دلبندم آن پیمان گسل ، منظور چشم آرام دل نی نی ...
-
پیداور
لغتنامه دهخدا
پیداور.[ پ َ / پ ِ وَ ] (ص مرکب ) موجود و مهیا : مردم چشم کواکب ریخت از باران اشک بحر گفتا آدم آبی ز من پیداورست . ملاطغرا (ازآنندراج ).موی خود را بیجهت سنبل پریشان میکندنی کسی مشاطه اش نی شانه ای پیداورست . (از آنندراج ).چون کند در هند قصد طوف سلطان...