کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکیتا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نیکی
لغتنامه دهخدا
نیکی . (حامص ) خوبی . حسن . مقابل عیب و بدی . صفت خوب و پسندیده : بر آغالش هر دو آغاز کردبدی گفت ونیکی همه راز کرد. بوشکور.به نیکی بباید تن آراستن که نیکی نشاید ز کس خواستن . فردوسی .بود نیکی تو از این بد فزون تو بودی به نیکی مرا رهنمون . فردوسی .وآن...
-
تا
لغتنامه دهخدا
تا. (اِ) پهلوی ، tak عدد. شماره : عاصم هفت تا تیر داشت و به هرتائی مردی رابکشت . (کشف الاسرار ج 1 ص 548 از فرهنگ فارسی معین ).گاهی در شماره کردن بعدد، «تا» الحاق کنند: دوتا، ده تا، هزارتا، صدهزارتا، هزارهزارتا. و این «تا» چیزی بر معنی عدد نمی افزاید ...
-
تا
لغتنامه دهخدا
تا. (ع حرف ) اسم اشاره است برای مفرد مونث . تثنیه ٔ آن «تان » و جمع آن «اولاء» است . گاهی «ها» تنبیه به اولش افزوده گردد چون : هاتا، هاتان ، هؤلاء. اگر در مخاطب استعمال شود به آخرش «ک » پیوندد مانند: تاک . تلک . تیک . فتحه دادن تاء «تلک » لغت ردیئی ...
-
تا
لغتنامه دهخدا
تا. [ تَل ْ لا هَِ ] (ع سوگند) (از: ت + اﷲ) ت ، حرف قسم عربی است که در اول اﷲ درآید و آنرا جر دهد و در فارسی مرادف باﷲ، واﷲ، قسم بخدا، بخدا قسم ، سوگندی با خدای است ، و در تازی نیز معادل ایم اﷲ و هیم اﷲ است .
-
نیکی آموز
لغتنامه دهخدا
نیکی آموز. (نف مرکب ) آنکه به دیگران نیکورفتاری و احسان آموزد. (فرهنگ فارسی معین ). آمر به معروف : نیکی از سزاوار نیکی دریغ مدار و نیکی آموز باش که پیغامبر گفته است الدال علی الخیر کفاعله . (قابوسنامه از فرهنگ فارسی معین ).
-
نیکی آموزی
لغتنامه دهخدا
نیکی آموزی . (حامص مرکب ) عمل نیکی آموز. امر به معروف . رجوع به نیکی آموز شود.
-
نیکی اندوز
لغتنامه دهخدا
نیکی اندوز. [ اَ ] (نف مرکب ) نکوکار. ثواب اندوز : پس از من تو بهروز و فیروز باش همیدون همه نیکی اندوز باش .شمسی (یوسف و زلیخا).
-
نیکی اندوزی
لغتنامه دهخدا
نیکی اندوزی . [ اَ ] (حامص مرکب ) عمل نیکی اندوز. رجوع به نیکی اندوز شود.
-
نیکی اندیش
لغتنامه دهخدا
نیکی اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) نیک اندیش . خیرخواه .
-
نیکی پذیر
لغتنامه دهخدا
نیکی پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) قابل خیر : عقل نیکی پذیر اگر در توبد شود بر تو زین سخن عار است .ناصرخسرو.
-
نیکی پسند
لغتنامه دهخدا
نیکی پسند. [ پ َ س َ ] (نف مرکب ) طالب خیر : چو می خواهی ای مرد نیکی پسندکه نامی برآری به نیکی بلند. نظامی .قدیم نکوکار نیکی پسندبه کلک قضا در رحم نقش بند.سعدی .
-
نیکی ده
لغتنامه دهخدا
نیکی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) منان . نعمت بخشنده . معطی . نیکی دهش : خداوند نیکی ده و رهنمای خداوند جای و خداوند رای . فردوسی .ولیکن به نیروی گیهان خدای خداوند نیکی ده و رهنمای . فردوسی .به یزدان گرای و سخن زو فزای که اوی است نیکی ده و رهنمای .فردوس...
-
نیکی دهش
لغتنامه دهخدا
نیکی دهش . [ دِ هَِ ] (ص مرکب ) نیکی کننده . محسن . (فرهنگ فارسی معین ). معطی الخیر. (یادداشت مؤلف ) : یکی طاس می بر کفش برنهادز یزدان نیکی دهش کرد یاد. فردوسی .ز نیکی دهش آفرین بر تو بادفلک را گذر بر نگین تو باد. فردوسی .سر نامداران زبان برگشادز دا...
-
نیکی سگال
لغتنامه دهخدا
نیکی سگال . [ س ِ ] (نف مرکب ) خوش نیت . خیراندیش . خیرخواه . نیکوسگال . مقابل بدسگال : خردیافته مرد نیکی سگال همی دوستی را بجوید همال . فردوسی .درآمد بر شاه نیکی سگال بنالید مانند کوس از دوال .نظامی .
-
نیکی شناس
لغتنامه دهخدا
نیکی شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) شاکر. شکور.مقابل ناسپاس و کفور. (یادداشت مؤلف ) : جهاندار با فرّ و نیکی شناس که از تاج دارد ز یزدان سپاس . دقیقی .دگر دیو بی دانش و ناسپاس نباشد خردمند نیکی شناس . فردوسی .به جای کسی نیست ما را سپاس اگر چند هستیم نیکی ...