کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیکوی
لغتنامه دهخدا
نیکوی . [ ک ُ وی ] (حامص ) نیکویی . نیکوئی . نکویی . در همه ٔ معانی و نیز شواهد رجوع به نیکویی شود.
-
جستوجو در متن
-
دقیرة
لغتنامه دهخدا
دقیرة. [ دَ رَ ] (ع اِ) مرغزار نیکوی بسیارگیاه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دقر. دقرة. دَقَری ̍.
-
دقر
لغتنامه دهخدا
دقر. [ دَ ] (ع اِ) مرغزار نیکوی بسیارگیاه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دقرة. دقری . دقیرة.
-
دقرة
لغتنامه دهخدا
دقرة. [دَ رَ ] (ع اِ) مرغزار نیکوی بسیارگیاه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دقر. و رجوع به دقر شود.
-
شهل
لغتنامه دهخدا
شهل . [ ش َ هََ ] (ع اِ) شُهْلة. سیاهی چشم که مخلوط با رنگ آبی باشد. (از اقرب الموارد). میش چشمی و نیکوی از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
خبیره
لغتنامه دهخدا
خبیره . [ خ َ رَ ](ع اِ) پاره ای از مو. || گوسپند که جماعتی بشرکت خریده ذبح کنند. || پشم نیکوی گوسپند از اول بریدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جرعان
لغتنامه دهخدا
جرعان . [ ج ِ] (ع اِ) ج ِ جَرَعَه و جَرْعَه به معنی ریگ هموار نیکوی نبات گذار. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
فراخ ابرویی
لغتنامه دهخدا
فراخ ابرویی . [ ف َ اَ ] (حامص مرکب ) به عشرت گذراندن وبا مردم به شکفتگی برخوردن . (آنندراج ) : چو بنمود شاه از سر نیکوی بدان تنگ چشمان فراخ ابروی . نظامی .رجوع به فراخ آبرویی شود.
-
دستوریت
لغتنامه دهخدا
دستوریت . [ دَ ری ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) دستوری : تشریق تمامی از قوت است که با وی عطاهای تمام تواند دادن ، و پارسیان او را دستوریت خوانند و دستور وزیر بود و هرچ خواهد کردن بکند از نیکوی ، و این نام دستوری نیز برراست بودن از آفتاب فکند. (التفهیم بیرو...
-
دقری
لغتنامه دهخدا
دقری . [ دَ ق َ را ] (ع اِ) مرغزار نیکوی بسیار نبات . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دقر. و رجوع به دقر شود. || (اِخ ) مرغزاری است . (از منتهی الارب ). روضه ای است در صحراء. (از معجم البلدان ).روضه ای است نیکو و بسیارنبات . (از اقرب الموارد).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الأسود قیروانی . زبیدی ذکر او آورده و گوید: او در نحو و لغت در غایت حدّ بودو از اصحاب عبدالملک المهدیست و تصانیفی در نحو و غریب و مؤلفات نیکوی دیگر دارد و شاعری مجیّد است .
-
عیس
لغتنامه دهخدا
عیس . (ع اِ) شتران سپید سرخ موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شتران سپیدرنگ ، که با سپیدی آنها رنگ بور یا تیرگی ناآشکاری مخلوط باشد. و گویند که آن از انواع نیکوی شتر است . (از اقرب الموارد). یکی نر آن أعیس و یکی ماده ٔ آن عَیساء است...
-
ساجسی
لغتنامه دهخدا
ساجسی . [ ج ِ سی ی ] (ع اِ) نوعی از گوسپندان مر بنی تعلب را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (شرح قاموس ). || قچقارسپیدرنگ نجیب . (منتهی الارب ). از قوچهاء سفید قابل گشنی نیکوی بزرگوار است . (شرح قاموس ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). از گوس...
-
قهبلة
لغتنامه دهخدا
قهبلة. [ ق َ ب َ ل َ ] (ع ص ، اِ) گورخر ماده ٔ درشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خر وحشی درشت . || شپش . (از اقرب الموارد). || نوعی از رفتار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) حَیّا اﷲُ قَهْبَلَک گفتن یا تحیه ٔ نیکوی دیگر گفتن . (م...