کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکنام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نیکنام ده
لغتنامه دهخدا
نیکنام ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل در 17هزارگزی غرب بلده و 31هزارگزی خاور جاده ٔ چالوس (حدود کندوان ) و در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 700 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه ٔ نسن و محصولش غلات ، لبنیات...
-
نیکنام ده
لغتنامه دهخدا
نیکنام ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان لواسان بزرگ بخش افجه ٔ شهرستان تهران . در 10هزارگزی شرق گلندوک ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع شده است و دارای 1322 تن سکنه است . آبش از رودخانه ، محصولش غلات ، بنشن ، و میوه های تابستانی ، شغل اهالی...
-
واژههای همآوا
-
نیک نام
لغتنامه دهخدا
نیک نام . (ص مرکب ) مشهور و معروف به خوبی و بزرگواری . آنکه نام وی را به نیکویی می برند. (ناظم الاطباء). شهره به خوبی . نامی . نام آور. خوش نام : از این دخت مهراب و از پور سام گوی پرمنش زاید و نیک نام . فردوسی .جهاندار داند که دستان سام بزرگ است و با...
-
جستوجو در متن
-
کامور شدن
لغتنامه دهخدا
کامور شدن . [ کام ْ وَ ش ُدَ ] (مص مرکب ) بهره مند و کامیاب گشتن . به کام شدن . || مشهور و نیکنام شدن . (ناظم الاطباء).
-
عصمت سرا
لغتنامه دهخدا
عصمت سرا. [ ع ِ م َ س َ ] (اِ مرکب ) حرمخانه ٔ باعصمت . حرمسرایی که همه ٔ پردگیان آن باعصمت باشند : جهان پادشا را چنین است کام به عصمت سرائی چنین نیکنام .نظامی .
-
کامورشده
لغتنامه دهخدا
کامورشده . [ کام ْ وَ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نیکنام و نامور گشته . || بهره مندو کامیاب . || مشهور شده . (ناظم الاطباء)
-
گیرنده کام
لغتنامه دهخدا
گیرنده کام . [ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کام گیرنده . کام گیر. موفق . رجوع به کام گیرنده شود : چنین داد پاسخ که ای نیکنام بلنداختر و گرد و گیرنده کام .فردوسی .
-
گستریده
لغتنامه دهخدا
گستریده .[ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) منبسط. مبسوط : ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سرکشیده . نظامی .- گستریده اثر ؛ مجازاً نیکنام . مشهور. هر آنکه آثارش همه جا مشهور باشد : اگر چنو دگرستی به مردمی و به فضل چنو شدستی معروف گستریده اثر.فرخی .
-
پاک اصل
لغتنامه دهخدا
پاک اصل . [ اَ ] (ص مرکب ) پاک نژاد. پاک گوهر. که گوهری پاک دارد : ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاکدین .فرخی (دیوان چ دبیر سیافی ص 259).
-
پاک طبع
لغتنامه دهخدا
پاک طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) پاک سرشت . پاک نهاد : خواجه ٔ سیّد ستوده هنرخواجه ٔ پاک طبع پاکنژاد. فرخی .ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ای پاک اصل ای پاکرای ای پاک طبع ای پاکدین .فرخی .
-
حسن تدبیر
لغتنامه دهخدا
حسن تدبیر. [ ح ُ ن ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش تدبیری : بحسن تدبیر و لطف رعایت مالی فراوان حاصل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359).هم از حسن تدبیر و رأی تمام به آهستگی گفتش ای نیکنام .سعدی (بوستان ).
-
زنده نام
لغتنامه دهخدا
زنده نام . [ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خوشنام . نیکنام . که نامش پایدار و جاویدان باشد. بلندآوازه : کرد عتبی با کسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام . سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بود ش...
-
شکردهان
لغتنامه دهخدا
شکردهان . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ دَ ] (ص مرکب ) که دهان شیرین دارد. شیرین دهان . شیرین لب . شکرلب . (از یادداشت مؤلف ) : شاید که آستینت بر سر زنند سعدی تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان . سعدی .ساقیی شکّردهان و مطربی شیرین سخن همنشینی نیک کردار و ندیمی...