کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکدل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
نیک دل
لغتنامه دهخدا
نیک دل . [ دِ ] (ص مرکب ) خوش قلب . خوش فطرت . کریم النفس . مهربان . خیرخواه . (ناظم الاطباء). نیک درون . نیکونهاد. خیرخواه : که با اسقف نیک دل پاک رای زدیم از بد و نیک هرگونه رای . فردوسی .بیامد دوان مرد پالیزبان که هم نیک دل بود و هم میزبان . فردوس...
-
جستوجو در متن
-
پاک اصل
لغتنامه دهخدا
پاک اصل . [ اَ ] (ص مرکب ) پاک نژاد. پاک گوهر. که گوهری پاک دارد : ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاکدین .فرخی (دیوان چ دبیر سیافی ص 259).
-
پاک طبع
لغتنامه دهخدا
پاک طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) پاک سرشت . پاک نهاد : خواجه ٔ سیّد ستوده هنرخواجه ٔ پاک طبع پاکنژاد. فرخی .ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ای پاک اصل ای پاکرای ای پاک طبع ای پاکدین .فرخی .
-
ریزنده
لغتنامه دهخدا
ریزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از ریختن و ریزیدن . ریزان : ماء ساکب ؛ آب ریزنده . دمع ساکب ؛ اشک ریزنده . (یادداشت مؤلف ). سحابة هموم ؛ ابر ریزنده .(منتهی الارب ). || جاری شونده : بیامد نشست او به زرینه تخت بسر برش ریزنده مشک از درخت . فردو...
-
ارمائیل
لغتنامه دهخدا
ارمائیل . [ اِ ] (اِخ ) اَرمایِل . نام پادشاه زاده ای است . آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطه ٔ خیر خلق اﷲ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او...
-
پاکرای
لغتنامه دهخدا
پاکرای . (ص مرکب ) که اندیشه ٔ پاک دارد. پاکیزه رای . صاحب رأی پاک . دانا. مقابل ناپاک رای : جهاندار گفتا بنام خدای بدین نام دین آور پاکرای . دقیقی .کنون هر که دارید پاکیزه رای ز قنّوج و ز دنبر و مرغ و مای ستاره شناسان کابلستان همه پاکرایان زابلستان...
-
غمخوار
لغتنامه دهخدا
غمخوار. [ غ َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه غم خورد. تیماردار. دلسوز. مهربان . غمگسار. آنکه در غم و اندوه شخصی شریک باشد. (از ناظم الاطباء). کسی که از غم و درد دیگری متألم شود،و دلسوز وی باشد. لُمّة. (منتهی الارب ) : جهان سربسر پر ز تیمار گشت هر آن کس ...
-
دل گسل
لغتنامه دهخدا
دل گسل . [ دِ گ ُ س َ /س ِ ] (نف مرکب ) دل شکن . نومیدکننده . که دل کسی از چیزی ببرد. که سبب نومیدی شود. قاطع امید : کنون خیره آهرمن دل گسل ورا از تو کرده است پرداغ دل . فردوسی .که از شاه ایران نپیچد به دل نباشد به کاری ورا دل گسل . فردوسی .همان به ک...
-
پالیزبان
لغتنامه دهخدا
پالیزبان . (اِ مرکب ، ص مرکب ) باغبان . بستان بان . بوستان بان . نگاهدارنده ٔ فالیز. دهقان . (برهان ). دهقان صاحب کشت . ناطور. نگاهبان فالیز. پالیزوان . (رشیدی ). فالیزبان . جالیزبان . دشت بان و گاه کنایه از ذات باریتعالی باشد : چرا گشت باید همی زان ...
-
درشت شدن
لغتنامه دهخدا
درشت شدن . [ دُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زبر شدن . خشن شدن . مقابل نرم و لطیف شدن ، چون : درشت شدن دست از کار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وَاندر گلوش تلخ چو حنظل شودعسل وَاندر برش درشت چو سوهان شود قصب . ناصرخسرو.اخشیشان ؛ نیک درشت شدن . (دهار). اًسفاء؛ د...
-
راهجوی
لغتنامه دهخدا
راهجوی . (نف مرکب ) مخفف راه جوینده . جوینده ٔ راه . (ناظم الاطباء). راه جوینده . (یادداشت مؤلف ). راه جو. خواهان راه . خواهان یافتن و سپردن راه . خواهان تسلط بر راه . شتابنده . تندرو راه شناس : چو سیصد پرستار با ماهروی برفتند شادان دل و راهجوی . فر...
-
اسقف
لغتنامه دهخدا
اسقف . [ اُ ق ُ / اُ ق ُف ف ] (معرب ، ص ، اِ) (از یونانی ِ اِپیسکُپُس ) رئیس ابرشیة.رئیس اسقفیه . حاکم ترسایان . (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است . (مفاتیح ) (محمودبن عمر). خطیب و واعظ نصاری که انجیل بخواند و عالم د...
-
جیب
لغتنامه دهخدا
جیب . [ ج َ ] (ع اِ) گریبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ج ، جیوب . (منتهی الارب ): و أدخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء. (قرآن 13/27).- سر به جیب تفکر فروبردن ؛ در اندیشه متفرق شدن . در دریای فکر فرورفتن : ی...
-
لنبک آبکش
لغتنامه دهخدا
لنبک آبکش . [ لُم ْ ب َ ک ِ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) نام سقائی جوانمرد و با خوان و گفتار خوش به روزگار بهرام گور پادشاه ساسانی و همان است که بهرام خواسته ٔ براهام جهود را به وی بخشید. فردوسی شرح داستان را چنین منظوم داشته است : چنان بد که روزی به نخجیر شیر...