کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیوش
لغتنامه دهخدا
نیوش . (ماده ٔ فعل ) ماده ٔ فعل مضارع از نیوشیدن . رجوع به نیوشیدن شود. || (نف ) در ترکیب با کلمات دیگر به معنی نیوشنده آید: نصیحت نیوش . پندنیوش . || (اِمص ) استماع . توجه . (ناظم الاطباء). گوش دادن سخن باشد. نیوشه . (لغت فرس اسدی ). رجوع به نیوشه ش...
-
واژههای مشابه
-
نصیحت نیوش
لغتنامه دهخدا
نصیحت نیوش . [ ن َ ح َ ] (نف مرکب ) آن که گوش به نصیحت می دهد و می شنود و می پذیرد آن را. (ناظم الاطباء). نصیحت شنو. حرف گوش کن . سخن شنو : با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن .حافظ.
-
نیکی نیوش
لغتنامه دهخدا
نیکی نیوش . (نف مرکب ) نیکی شنو : بدان را نمانم که دارند هوش همه ساله باشیم نیکی نیوش .فردوسی .
-
حق نیوش
لغتنامه دهخدا
حق نیوش . [ ح َ ن ُ / ن ِ] (نف مرکب ) آنکه حق نزد او مسموع است : آن حکیم پاک اصل و رادمرد معتبرآن کریم دین پژوه و حق نیوش و حقگزار.سنایی .
-
دستان نیوش
لغتنامه دهخدا
دستان نیوش . [ دَ ] (نف مرکب ) نغمه شنو. سرودشنو. مستمع الحان : ترنم شناسان دستان نیوش ز بانگ مغنی گرفتند گوش .نظامی .
-
سخن نیوش
لغتنامه دهخدا
سخن نیوش . [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخن شنو. شنونده . مقابل کر و ناشنوا : ماهی به روی لیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی . فرخی .تا از برای گفت و شنود است خلق راگوش سخن نیوش و زبان سخن گزار.سوزنی .
-
فرمان نیوش
لغتنامه دهخدا
فرمان نیوش . [ ف َ ] (نف مرکب ) فرمان شنو و مطیع و آنکه گوش به فرمان میدهد. (ناظم الاطباء).
-
مدح نیوش
لغتنامه دهخدا
مدح نیوش . [ م َ ] (نف مرکب ) ممدوح و مخاطب شاعر مدیحه گوی : هیچ مادح را بهتر ز تو ممدوحی نیست خاصه امروز که من مادح و تو مدح نیوش . سوزنی .کیمیای زر درویش کف راد تو است مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش .سوزنی .
-
باطل نیوش
لغتنامه دهخدا
باطل نیوش . [ طِ ن ِ ] (نف مرکب ) یا گفتار باطل نیوش ؛ باطل شنو. حق نشنو. آنکه به سخن بیهوده گوش فرادهد : تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش .سعدی .
-
پاسخ نیوش
لغتنامه دهخدا
پاسخ نیوش . [ س ُ ] (نف مرکب ) جواب شنونده . || صاحب اُذن واعیة : چه گفت آن سخن گوی پاسخ نیوش که دیوار دارد به گفتار گوش .فردوسی .
-
دانش نیوش
لغتنامه دهخدا
دانش نیوش . [ن ِ ] (نف مرکب ) نیوشنده ٔ دانش . شنونده ٔ دانش . مطیع علم و دانش . که گوش فرا دانش و علم دهد : چو نامه بخواند خداوند هوش بیارید آن رای دانش نیوش .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
نوش
لغتنامه دهخدا
نوش . (نف مرخم ) گوش کننده . شنونده . مخفف نیوش است که شنیدن و گوش کردن باشد. رجوع به نیوش شود.
-
فرمان شنو
لغتنامه دهخدا
فرمان شنو. [ ف َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) مطیع و آنکه گوش به فرمان میدهد. (ناظم الاطباء). فرمان نیوش . رجوع به فرمان نیوش شود.