کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیوسوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیوسوز
لغتنامه دهخدا
نیوسوز. [نیوْ ] (نف مرکب ) پهلوان افکن . گردافکن : بدان آبگون خنجر نیوسوزچو شیر ژیان از یلان رزم توز. فردوسی .وزآن سو که شد رستم نیوسوزسپارم بدو کشور نیم روز. فردوسی .دگر گفت تا لشکر نیمروزبرفتند با رستم نیوسوز.فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
نستوه
لغتنامه دهخدا
نستوه . [ ن َ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران در زمان خسروپرویز. (از فرهنگ ولف ) : یکی بنده بد شاه را شادکام خردمند و بیدار و نستوه نام . فردوسی .چو بندوی خراد لشکرفروزچو نستوه لشکرکش نیوسوز.فردوسی .
-
رزم یوز
لغتنامه دهخدا
رزم یوز. [ رَ] (نف مرکب ) رزم یوش . رزمساز. (آنندراج ). جنگاور. جنگجو. رزم توز. (فرهنگ فارسی معین ). جنگجوی . (ناظم الاطباء). به معنی جنگجوی باشد، چه یوز به معنی تفحص و تجسس و جستجو کردن هم آمده است . (برهان ) : بدان آبگون خنجر نیوسوزچو شیر ژیان ماند...
-
لشکرفروز
لغتنامه دهخدا
لشکرفروز. [ ل َ ک َ ف ُ ] (نف مرکب ) لشکرافروز. رجوع به لشکرافروز شود : سپهدار پیروز و لشکرفروزهم او را بود کشور نیمروز. فردوسی .دو جنگ گران کرده شد در سه روزچهارم سیاوخش لشکرفروز. فردوسی .چو بندوی خراد لشکرفروزچو نستوه لشکرکش نیوسوز. فردوسی .پدرت آن...
-
لشکرکش
لغتنامه دهخدا
لشکرکش . [ ل َ ک َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ لشکر. قائدلشکر. سپه سالار. (آنندراج ). سردار لشکر : نترسد از انبوه لشکرکشان گر از ابر باشدبرو سرفشان . فردوسی .چو بندوی خراد لشکرفروزچو نستوه لشکرکش نیوسوز. فردوسی .آنکه چون روی به خوارزم نهاد از فزعش...
-
توختن
لغتنامه دهخدا
توختن . [ تو ت َ ](مص ) توزیدن . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). این لغت از اضداد است . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) . خواستن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). جُستن . (برهان ). خواستن و آرزو کردن و جستن و جستجو نم...
-
دگر
لغتنامه دهخدا
دگر. [ دِ گ َ ] (ق ) مخفف «دیگر» است که به معنی باز باشد. چون اضافه به چیزی کنند افاده ٔ غیریت و تکرار و تفنن و تعدد کند. (برهان ) (آنندراج ). لفظ دگر افاده ٔ معنی عطف و تکرار کند چنانچه گویند زید دمی بنشست و دگر برخاست و رفت ، لیکن اکثر چنانست که صد...