کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیمفرود فریجیهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نیم آدم
لغتنامه دهخدا
نیم آدم . [ دَ ] (اِمرکب ) کنایه از جفت و همسر. رجوع به نیم آدمی شود.
-
نیم آدمی
لغتنامه دهخدا
نیم آدمی . [ دَ ] (اِ مرکب ) کنایه از مطلق زن ، زیرا که دو زن را در گواهی به منزله ٔ یک مرد داشته و در دیوان خاقانی کنایه از والده ٔ خاقانی است . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : لیک نیم آدمی آنجاست مرا چون سپردمْش به یزدان چه کنم .خاقانی .
-
نیم آهنگ
لغتنامه دهخدا
نیم آهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) در شاهد زیر معنی کلمه معلوم نشد : از دهان تنگ تو ناگه شگفت آید مرازین غزلها و سرود و حشو و نیم آهنگ تو.سوزنی .
-
نیم اسب
لغتنامه دهخدا
نیم اسب . [ اَ ] (اِ مرکب ) قوس . (یادداشت مؤلف از التفهیم ص 97).
-
نیم اشکنی
لغتنامه دهخدا
نیم اشکنی . [ اِ ک َ ] (اِ مرکب )حلوائی است . نیم شکری . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (از جهانگیری ). نیم شکنی . نمشکری . (آنندراج ) : هر که فاسق باشد اکنون می خوردو آنکه او زاهد بود نیم اشکنی .کمال اسماعیل (از انجمن آرا).
-
نیم افراشته
لغتنامه دهخدا
نیم افراشته . [ اَ ت َ/ ت ِ ] (ص مرکب ) بیرق که تمام افراشته نیست . بیرقی که به علامت سوک و عزاداری آن را تمام نیفراشته اند.
-
نیم انداز
لغتنامه دهخدا
نیم انداز. [ اَ ] (ص مرکب ) در شاهد زیر ظاهراً به معنی نیمه تمام و اندک و مختصر آمده است : یکی صید رهائی دشمنم آتش عنانی کوکه در قید کمند آرد به سعی نیم اندازم . طالب (از بهارعجم و آنندراج ).
-
نیم بابی
لغتنامه دهخدا
نیم بابی . (اِ مرکب ) دکان خرد و کوچک . دکان کم عرض . دکانی کوچک که به پهنا و درازای نصف دکانی باشد. نصف دکان که جداگانه به اجاره دهند. (یادداشت مؤلف ).
-
نیم باز
لغتنامه دهخدا
نیم باز. (ص مرکب ) چیزی که تمام وا نباشد چون مژه ٔ چشم و غنچه . (آنندراج ). نیم لا. (یادداشت مؤلف ). نیم گشاده . چشم نیم خفته . (ناظم الاطباء). آنچه که نه کاملاً باز و نه کاملاً بسته بود. (فرهنگ فارسی معین ) : مخمور سر به گوشه ٔ بالین نهاده لیک می م...
-
نیم بالش
لغتنامه دهخدا
نیم بالش . [ ل ِ ] (اِ مرکب ) بالشی کوچک . نمرقة.
-
نیم بدست
لغتنامه دهخدا
نیم بدست . [ ب ِ دَ ] (اِمرکب ) نیم وجب . نصف شبر. (ناظم الاطباء). الفتر. (دستورالاخوان ). || بالش کوچک . (ناظم الاطباء).
-
نیم بر
لغتنامه دهخدا
نیم بر. [ ب َ ] (اِ مرکب ) نام فنی است در کشتی گیری . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : تلخ و تند است ز چشمت نظری می خواهدآسمان از نگهت نیم بری می خواهد. میرنجات (از آنندراج ).|| (ص مرکب ) نیم ور. کج شده و به یک پهلو افتاده . رجوع به نیم ور شود.
-
نیم برش
لغتنامه دهخدا
نیم برش . [ ب ِ رِ ] (ص مرکب ) نیم برشت . (آنندراج ).
-
نیم برشت
لغتنامه دهخدا
نیم برشت . [ ب ِ رِ ] (ن مف مرکب ) کمی برشته شده . (یادداشت مؤلف ). || تخم مرغ نیم پخت . نیم برش . (آنندراج ). رعاد.نیم بند. ظاهراً نیم روی امروزین . (یادداشت مؤلف ) : اندکی نان اندر ماءالعسل ترید کنند یا خایه ٔ مرغ نیم برشت دهند. (ذخیره ٔ خوارزمشا...
-
نیم برشته
لغتنامه دهخدا
نیم برشته . [ ب ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم برشت . نیم تف داده . که کاملاً برشته نشده باشد.