کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیمی
لغتنامه دهخدا
نیمی . (ق ) نصف .نصفی . نیمه ای . رجوع به نیم و نیمه شود : همی نیمی از روز لشکر گذشت کشیدند صف بر دو فرسنگ دشت . فردوسی .جهد کن تا آن فتور از کار من بیرون شودخوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس .ظهیر.
-
جستوجو در متن
-
شامونه
لغتنامه دهخدا
شامونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) ده یک من و نیمی . عُشرمن و نیمی . (یادداشت مؤلف ). عشر یک من و نیم .
-
ذیدیمون
لغتنامه دهخدا
ذیدیمون . [دَ ] (اِخ ) قریه ای است به دو فرسنگ و نیمی بخارا.
-
شهرستان
لغتنامه دهخدا
شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) اسم یکی از دو قسمت شهر قدیمی گرگان بوده است . (یادداشت مؤلف ). نام نیمی از شهر گرگان بوده است و نام نیمی دیگر بکرآباد. (حدود العالم ).
-
کلار
لغتنامه دهخدا
کلار. [ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگ و نیمی جنوب بیدشهر. (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
کرد شول
لغتنامه دهخدا
کرد شول . [ ] (اِخ ) دهی است در چهار فرسنگ و نیمی مشرق آسپاس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
سیاهان
لغتنامه دهخدا
سیاهان . (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگ و نیمی شرق شهر داراب . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
لیموسک
لغتنامه دهخدا
لیموسک . [ س َ ] (اِخ ) نام قریه ای است در یک فرسنگ و نیمی استرآباد. (از معجم البلدان ).
-
احمدآباد
لغتنامه دهخدا
احمدآباد.[ اَ م َ ] (اِخ ) دیهی در سه فرسخ و نیمی سروستان .
-
پدوان
لغتنامه دهخدا
پدوان . [ ] (اِخ ) قریه ای است بدو فرسنگ و نیمی میانه ٔ شمال و مشرق دراهان .
-
بکرآباد
لغتنامه دهخدا
بکرآباد. [ ب َ ] (ِاخ ) نام نیمی از شهر گرگان و نام نیمه ٔ دیگرش شهرستان است . (از حدود العالم ).
-
نصف العمر شدن
لغتنامه دهخدا
نصف العمر شدن . [ ن ِ فُل ْ ع ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، از بس اضطراب یا ترس یا اندوه نیمی از عمر از میان بشدن ، یعنی : در لحظاتی یا ساعتی چند نیمی از عمر آینده کم شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
نیم روزه
لغتنامه دهخدا
نیم روزه . [ زَ / زِ ] (ص نسبی ) منسوب به نصف روز. || نصف روزی . (ناظم الاطباء). کارگر که نیمی از روز کار کند. || (ق مرکب ) در نیمی از روز. در نصف روز: نیم روزه ، کار را تمام کردم .
-
عائلی
لغتنامه دهخدا
عائلی . [ ءِ ] (اِخ ) قریه ای است به یک فرسنگ و نیمی جنوب شیراز. (فارسنامه ٔ ناصری ). رجوع به عایلی شود.