کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیشو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیشو
لغتنامه دهخدا
نیشو. (اِ) نوعی آلو. (رشیدی ) (آنندراج ). نوعی از اقسام آلو. (برهان قاطع). آلو طبری . (رشیدی ) (برهان قاطع) (از آنندراج ). نیشه . (رشیدی ). نیسوق . رجوع به نیسوق شود : از ترشی ها نیشو و غوره و اناردانک و سماق و خرمای هندو. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ترشی...
-
جستوجو در متن
-
نیسوق
لغتنامه دهخدا
نیسوق . [ ن َ ] (اِ) به لغت یونانی ، آلوچه . (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نوعی از آلو. آلوی طبری . (فرهنگ فارسی معین ). ظاهراً معرب نیشو است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیشو و نیشه شود.
-
نیشوق
لغتنامه دهخدا
نیشوق . [ ن َ ] (اِ) ادرک است و نزد بعضی قراصیا است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نیشو. نیسوق . نیشه . آلوی طبری . رجوع به نیسوق شود.
-
نیشه
لغتنامه دهخدا
نیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) نیشو.آلوی طبری . (برهان قاطع) (سروری ). || نیشتر. (ناظم الاطباء). رجوع به نیشو شود. || نای نواختنی . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
ترش و شیرین
لغتنامه دهخدا
ترش و شیرین . [ ت ُ / ت ُ رُ ش ُ شی ] (ص مرکب ) ترش شیرین . میخوش . مَلَس : و نیشو اندرسردی بیش از همه است و ترش و شیرین او طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به ترش شیرین شود.
-
خرمای هندو
لغتنامه دهخدا
خرمای هندو. [ خ ُ ی ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تمر هندی . (یادداشت بخط مؤلف ). و طعام اسفاناخ و ... فرمایند و از ترشیها نیشو و غوره و اناردانک و سماق و خرمای هندو. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خرمای هندو در دهان داشتن تشنگی بنشاند. (ذخیره ٔ خوارزمشاه...
-
نیسو
لغتنامه دهخدا
نیسو. (اِ) نشتر. (اوبهی ) (سروری ). نشتر فصاد و حجام باشد و آن را نیسویا هم گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). نیشتر خون گیر و سرتراش . (فرهنگ خطی ).نیشتر. سک . سیخ . نیز رجوع به نیشو شود : که من از جور یکی سفله برادر که مراست از بخارا برمیدم چو خران از...
-
سفلة
لغتنامه دهخدا
سفلة. [ س ِ ل َ ] (ع ص ) فرومایه . (غیاث ). مردم ناکس و فرومایه . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). ناکسان . (مهذب الاسماء). پست . (دهار). سفلةالناس و سَفِلَتهم اسافلهم و غوغاؤهم . (اقرب الموارد) : چرخ فلک هرگز پیدا نکردچون تو یکی سفله و تنک و ژکور. رود...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...