کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیزه قورچی سی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیزه قورچی سی
لغتنامه دهخدا
نیزه قورچی سی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) نیزه دار. (از سازمان اداری حکومت صفوی ص 87) (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
نیزه افکن
لغتنامه دهخدا
نیزه افکن . [ ن َ/ ن ِ زَ / زِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) نیزه انداز. رامح .
-
نیزه افکنی
لغتنامه دهخدا
نیزه افکنی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل نیزه افکن . رمح .
-
نیزه انداز
لغتنامه دهخدا
نیزه انداز. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ اَ ] (نف مرکب ) نیزه افکن .
-
نیزه اندازی
لغتنامه دهخدا
نیزه اندازی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِاَ ] (حامص مرکب ) رمح . نیزه افکنی . عمل نیزه انداز.
-
نیزه ای
لغتنامه دهخدا
نیزه ای . [ ن َ / ن ِ زِ ] (ص نسبی ) منسوب به نیزه . (فرهنگ فارسی معین ). مانند نیزه . بشکل نیزه .- شیشه ٔ نیزه ای ؛ قسمی بطری است با دهانه ٔ تنگ که معمولاً در حدود 3 لیتر ظرفیت دارد در بازارهای عمده فروشی برای فروش سرکه و آب لیمو و مانند آنها ازین ...
-
نیزه باز
لغتنامه دهخدا
نیزه باز. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (نف مرکب ) کسی که نیزه می اندازد و در نیزه زدن ماهر است . (ناظم الاطباء). که نیزه بازد. رامح . نیزه افکن : به درگاه سپه سالار مشرق سوار نیزه باز خنجراوژن . منوچهری .|| که تمرین و مشق به کار بردن نیزه کند. (یادداشت مؤل...
-
نیزه بازی
لغتنامه دهخدا
نیزه بازی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) مشق و اعمال ورزشی و لشکری با نیزه . نوعی ورزش برای آموختن اعمال نیزه . (یادداشت مؤلف ). عمل نیزه باز : چو بالای نیزه درازی گرفت در آن معرکه نیزه بازی گرفت . نظامی .در قلب نیزه بازی مژگان آن پری خونریز آ...
-
نیزه بالا
لغتنامه دهخدا
نیزه بالا. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) مقدار یک نیزه در بلندی . (آنندراج ). به ارتفاع نیزه ای . (یادداشت مؤلف ) : کمربند گردان گرفتی به کین برانداختی نیزه بالا ز زین . اسدی .نیزه بالاست خون ز غمزه ٔ توکه به مشکین سنان همی ریزد. خاقانی .همان فیل...
-
نیزه بردار
لغتنامه دهخدا
نیزه بردار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که نیزه برمی دارد و دارای نیزه است . (ناظم الاطباء). حامل نیزه . که نیزه ٔ پهلوان را در جنگ حمل کند و هنگام ضرورت به دست او دهد. اسلحه دار. نیزه کش : چون دهم سان سپاه معنی راآفتاب است نیزه بردارم ....
-
نیزه بندکن
لغتنامه دهخدا
نیزه بندکن . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ب َ ک ُ ] (نف مرکب ) کسی که با پرروئی از مردم چیز ستاند. تیغزن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
نیزه چه
لغتنامه دهخدا
نیزه چه . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) رمیح . (یادداشت مؤلف ). نیزه ٔ کوچک : عنزه ؛ نوعی نیزه چه است میان نیزه و عصا. (از منتهی الارب ).
-
نیزه دار
لغتنامه دهخدا
نیزه دار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (نف مرکب ) رامح . (السامی ). نیزه افکن . نیزه گذار. نیزه ور. (یادداشت مؤلف ). مسلح به نیزه : همه نیزه داران شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن . دقیقی سپه بود بر میمنه چل هزارسواران زوبین ور و نیزه دار. فردوسی .چو بشنید ک...
-
نیزه داری
لغتنامه دهخدا
نیزه داری . [ ن َ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت نیزه دار. به نیزه مسلح بودن . نیزه وری . رجوع به نیزه دار شود.|| نیزه برداری : راضی شده از بزرگواریت دولت به یتاق نیزه داریت . نظامی .اگر دارد سر خدمتگزاری کند مانند مالک نیزه داری .شفیع (از آنندراج ...