کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیزه بردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نیزه سوار
لغتنامه دهخدا
نیزه سوار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ س َ ] (ص مرکب ) این ترکیب در شاهنامه به کار رفته است و با ملاحظه ٔ ابیات قبل ظاهراً معنی سوار نیزه دار می دهد. نیزرجوع به معنی اخیر واژه ٔ نیزه گذار شود : از آن پس به منذر چنین گفت شاه که اسبان این نیزه داران بخواه ...ب...
-
نیزه گذار
لغتنامه دهخدا
نیزه گذار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ گ ُ ] (نف مرکب ) که نیزه را از بدنها و موانع عبور دهد. (فرهنگ فارسی معین ). نیزه ور. نیزه افکن . نیزه زن . نیزه انداز. رامح : بدادش از آزادگان ده هزارسوار جهانجوی نیزه گذار. دقیقی .کدام است مرد از شما نامدارجهان دیده و ...
-
نیزه گر
لغتنامه دهخدا
نیزه گر. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ گ َ ] (ص مرکب ) رمّاح . (صراح ) (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء). قناء. (منتهی الارب ). کسی که نیزه می سازد. (ناظم الاطباء).نیزه سازنده . که پیشه اش نیزه گری و ساختن نیزه است .
-
نیزه گری
لغتنامه دهخدا
نیزه گری . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ گ َ ] (حامص مرکب ) رماحة. (صراح ) (منتهی الارب ). پیشه ٔ نیزه سازی . (ناظم الاطباء). عمل نیزه گر.
-
نیزه گشای
لغتنامه دهخدا
نیزه گشای . [ ن َ/ ن ِ زَ / زِ گ ُ ] (نف مرکب ) نیزه ربای : درعش از دست صبح نیزه گشای نیزه ش از درع ماه حلقه ربای .نظامی .
-
نیزه ماهی
لغتنامه دهخدا
نیزه ماهی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح جانورشناسی ) پستانداری است از راسته ٔ قطاس ها یا آب بازان که یک گونه را شامل می شود و در دریاهای شمالی نیمکره ٔ شمالی زمین می زید. این پستاندار مانند سایر قطاس ها بدنی ماهی شکل دارد و طول بدنش تا ش...
-
نیزه ور
لغتنامه دهخدا
نیزه ور. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ وَ ] (ص مرکب ) مسلح شده با نیزه . نیزه دار. (ناظم الاطباء). که با نیزه جنگد : وز آن گرزداران نیزه وران که می تاختندی بر این وبر آن . دقیقی .بدین کین ببندند یکسر کمردر و دشت گردد پر از نیزه ور. فردوسی .به ره بر یکی لشکری ب...
-
نیزه وش
لغتنامه دهخدا
نیزه وش . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ وَ ] (ص مرکب ) به سان نیزه . نیزه مانند. مانند نیزه بلند و تیز و نافذ : تیر چرخ از نیزه وش کلکم سپر افکند ازآنک هیچ تیغ نطق هیجا برنتابد بیش از این .خاقانی .
-
نیم نیزه
لغتنامه دهخدا
نیم نیزه . [ نیم ْ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) نیزه ٔ کوچک و خرد. (آنندراج ). نیزه ٔ کوتاه . (ناظم الاطباء). عنزه . (ربنجنی ).
-
نیزه قورچی سی
لغتنامه دهخدا
نیزه قورچی سی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) نیزه دار. (از سازمان اداری حکومت صفوی ص 87) (فرهنگ فارسی معین ).
-
اسپ و نیزه
لغتنامه دهخدا
اسپ و نیزه . [ اَ پ ُ ن َ زَ ] (اِخ ) یکی از کوههای ییلاقی شاه کوه و ساور. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 69 ، 65 ، 126 و 166 بخش انگلیسی ).
-
جستوجو در متن
-
علامت کش
لغتنامه دهخدا
علامت کش . [ ع َ م َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) علم بردار. (آنندراج ). علمدار : علامت کش به گوش نیزه منجوق اندرآویزدبرآید تیره گون ابری که بر گل زعفران بیزد. فرخی .|| حامل علامت . رجوع به علامت شود.
-
برجاس
لغتنامه دهخدا
برجاس . [ ب ُ ] (اِ) نشانه ٔ تیر و غیره . (غیاث اللغات ). نشانه ٔ تیر باشد اندر هوا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). آماجگاه و نشانه ٔ تیر و غیره و عرب آنرا که در هوا نشانه ٔ تیر کرده باشند برجاس گویند و آنرا که در زمین نشانه کنند هدف خوانند. (برهان ) (آنندرا...
-
دوشاخ
لغتنامه دهخدا
دوشاخ . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حیوانی که دو سرو بر سر دارد. ذوالقرنین . با دو سرو. || دوزبان . دوزبانه . دوپر. دوپره . دوشعبه . چیزی که به دوشاخه است : ریش دوشاخ . (یادداشت مؤلف ) : سرگرد دارد و ریش دوشاخ کمربند باریک و سینه ٔ فراخ . فردوسی (در ...
-
رویین
لغتنامه دهخدا
رویین . (ص نسبی ) منسوب به روی به معنی بَرو فوق . زبرین . برین . مقابل زیرین . آنچه بربالا است . خلاف زیرین . (یادداشت مؤلف ) : گفت لطف کن ولحاف رویین را بردار که هزار دانه عرق کردم . (از لطائف عبید زاکانی ). || منسوب به روی که فلزی است . هر چیز که ...