کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیرزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زابلستانی
لغتنامه دهخدا
زابلستانی . [ ب ُ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به زابلستان : به یک روز رنج گدائی نیرزدهمه گنج محمود زابلستانی .سنائی .
-
فاژیدن
لغتنامه دهخدا
فاژیدن . [ دَ ] (مص ) خمیازه کشیدن . (برهان ). دهان دره کردن : شراب شب و نشأه ٔ آن نیرزدبه فاژیدن بامداد خمارش . بوالمثل بخاری .رجوع به فاژ و فاژه شود.
-
چاکری کردن
لغتنامه دهخدا
چاکری کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوکری کردن . خدمتگری کردن . ملازم خدمت کسی بودن یا شدن : نیرزد بخیل آنکه نامش بری و گر روزگارش کند چاکری .سعدی (از آنندراج ).
-
ارزیدن
لغتنامه دهخدا
ارزیدن . [ اَ دَ ] (مص ) قیمت کردن . || قیمت شدن . (آنندراج ). || قیمت داشتن . بها داشتن . ارزش داشتن . معادل قیمتی بودن . (شعوری ). ارزش : از ایران چو او کم شد اکنون چه باک نیرزند آنان به یک مشت خاک . فردوسی .فرو شد جهاندیدگان را بچیزکه آن چیز گفتن ...
-
عیش کردن
لغتنامه دهخدا
عیش کردن . [ ع َ / ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش گذراندن . عشرت کردن : به یاد مهربانان عیش میکردگهی میداد باده گاه میخورد. نظامی .دیدی که چه عیش کرد چون مردآن عاقبت آن فلان نیرزد.سعدی .
-
درویش مرد
لغتنامه دهخدا
درویش مرد. [ دَرْ م َ ] (اِ مرکب ) مرد درویش . مرد بی چیز. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ببخشید گنجی به درویش مردکه خوردش نبودی بجز کارکرد. فردوسی .چو درویش مردی که نازد به چیزکه آن چیز گفتن نیرزد پشیز.فردوسی .
-
راغب شدن
لغتنامه دهخدا
راغب شدن . [ غ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رغبت کردن . متمایل شدن . مایل گشتن . علاقه مند شدن : راغب دنیا مشو که هیچ نیرزدهردو جهان پیش چشم همت عالی .سعدی .
-
ملوک طبع
لغتنامه دهخدا
ملوک طبع. [ م ُ طَ ] (ص مرکب ) آنکه سرشت شاهان دارد. منیعالطبع. بلندهمت : در این زمین که تو هستی ملوک طبعانندکه ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش .سعدی .
-
بی هیچ
لغتنامه دهخدا
بی هیچ . (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + هیچ ) بی چیز.- بی هیچ مردم ؛ مردم بی چیز. فقیر. نادار : تهیدست بر خوبرویان مپیچ که بی هیچ مردم نیرزد بهیچ . سعدی . || بی وسیله . بی قید وبند : در کان دل من گهر از بهر گروهیست پاکیزه که بی هیچ مرااند و مرااند.ناص...
-
گداطبع
لغتنامه دهخدا
گداطبع. [ گ َ / گ ِ طَ ] (ص مرکب ) خسیس . دنی . (آنندراج ). لئیم یا پست فطرت . کسی که طبعاً گدا و مایل به گدایی باشد : گداطبع اگر در تموز آب حیوان به دستت دهد جور سقا نیرزد. سعدی .خواجه می نازد به سیم و زر گداطبع [ و ] بلاست خواجه آن باشد که در مهر و...
-
تب کرده
لغتنامه دهخدا
تب کرده . [ ت َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بیماری که گرفتار تب شده باشد. تب دار : ولی تب کرده را حلوا چشیدن نیرزد سالها صفرا کشیدن . نظامی .باز تب کرده را درآمد تاب رغبتم تازه شد به بوس و شراب . نظامی .رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
-
میرک
لغتنامه دهخدا
میرک . [ رَ ] (اِخ ) شیرازی . مولانا میرک شیرازی از شعرای قرن نهم هجری از مردم شیراز است به قصد سیر و سیاحت به خراسان آمد و پس از چندی به زادگاه خویش برگشت . بیت زیر از اوست :جانا مباش در پی آزار و کین همه کاین عالم خراب نیرزد بدین همه .(از مجالس الن...
-
اتفاقی
لغتنامه دهخدا
اتفاقی . [ اِت ْ ت ِ ] (ص نسبی ) ناگهانی . غیرمترقب . غیرمنتظر. || مبنی بر اتفاق و وحدت : کسی کش خرد رهنمون است هرگزبگیتی ره و رسم صحبت نورزدکه صحبت نفاقی است یا اتفاقی دل مرد دانا از این هر دو لرزداگر خودنفاقیست جان را بکاهدوگر اتفاقی به هجران نیرزد...
-
تره توت
لغتنامه دهخدا
تره توت . [ ت َرْ رِ ] (اِ مرکب ) در بیت ذیل ظاهراً به معنی برگ درخت توت یا میوه ٔ تر آن آمده است : عاشقی کز عشق یزدان خورد قوت صد بدن پیشش نیرزد تره توت . مولوی .و رجوع به تره شود.
-
نمک خوردن
لغتنامه دهخدا
نمک خوردن . [ ن َ م َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) هم نمک شدن . مهمان شدن . (حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین نظامی ). هم غذا شدن : مرا پیوند اوخواری نیرزدنمک خوردن جگرخواری نیرزد. نظامی .سال ها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و حقوق صحبت بیکران ثابت شد...