کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نگین نگین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نگین نگین
لغتنامه دهخدا
نگین نگین . [ ن ِ ن ِ ] (ق مرکب ) قطعه قطعه . (آنندراج ). لخته لخته . قطره قطره چون قطعات کوچک لعل که بر انگشتری نصب کنند. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از قطرات اشک خونین : زآن خاتم سهیل نشان بین که بر زمین چشمم نگین نگین چو ثریا برافکند. خاقانی .ز خاک...
-
جستوجو در متن
-
خاتم سهیل نشان
لغتنامه دهخدا
خاتم سهیل نشان . [ ت َ م ِ س ُ هََ /هَِ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دهان محبوب و معشوق و شاهد و ساقی باشد. (برهان ) : زان خاتم سهیل نشان بین که بر زمین چشمم نگین نگین چو ثریا برافکند. خاقانی .مؤلف رشیدی خاتم سهیل نشان را بمعنی فوق گرفته و...
-
خاتم گویا
لغتنامه دهخدا
خاتم گویا. [ ت َ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی خاتم سهیل نشان است که کنایه از دهان محبوب و معشوق و شاهد و ساقی باشد. (برهان ) : چون آب پشت دست نماید نگین نگین پس مهر جم بخاتم گویا برافکند. خاقانی .بخاتم سهیل نشان رجوع شود.
-
نقش پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
نقش پذیرفتن . [ ن َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول نقش کردن . صورت و نقش چیزی را منعکس کردن . متأثر شدن : ز فخر نامش نقش نگین پذیرد آب گر آزمایش را برنهد بر آب نگین .فرخی .
-
اسکندانی
لغتنامه دهخدا
اسکندانی . [ اِ ک َ ] (اِ) قسمی سنگ شفاف که از آن نگین و گوشوار و مانند آن کنند.
-
فتخة
لغتنامه دهخدا
فتخة. [ ف َ خ َ / ف َ ت َ خ َ ] (ع اِ) انگشتری کلان که در دست و پا کنند. (منتهی الارب ). حد فاصل انگشتان سبابه و ابهام انگشتری نقره ٔ بی نگین است ، و اگر در آن نگین باشد خاتم است . ج ، فَتَخ ، فُتوخ ، فَتَخات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
مهرکن
لغتنامه دهخدا
مهرکن . [ م ُ ک َ ] (نف مرکب ) مهرکننده . کسی که بر مهر و نگین نقش یا نام حک کند. حکاک .
-
حکاکی
لغتنامه دهخدا
حکاکی . [ ح َک ْ کا ] (حامص ) شغل حکاک . سوده گری . مهره سائی . نگین سائی . مهرکنی . || (اِ) دکان حکاک .
-
سنگ نو
لغتنامه دهخدا
سنگ نو. [ س َ گ ِ ن َ / نُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است شفاف و سفید مصنوع یا طبیعی که آنرا تراش الماس دهند و فص نگین کنند. شیشه یا بلور مصنوع که از آن نگین انگشتری کنند. (یادداشت بخط مؤلف ). قسمی سنگ شفاف سفید چون الماس ، کم قیمت که بتراشند و...
-
حسن لیمویی
لغتنامه دهخدا
حسن لیمویی . [ح ُ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن زرد که به سرخی زند و در عرف هند آن را چنپک بزن گویند : گر نگین نیست نگین دان طلا را عشق است حسن لیمویی آن آینه رو هم بد نیست .اشرف (از آنندراج ).
-
عاشق و معشوق
لغتنامه دهخدا
عاشق و معشوق . [ ش ِق ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دو تن که شیفته ٔ یکدیگر باشند. || دو نگین متغایر اللون که دریک خانه ٔ انگشتری باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
نشانگر
لغتنامه دهخدا
نشانگر. [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) آن که نشان کند. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || آن که نشان می سازد. || حافظ و نگهبان مهر و نگین . || (اِ مرکب ) پرگار. (ناظم الاطباء).
-
تفصیص
لغتنامه دهخدا
تفصیص . [ ت َ ] (ع مص ) گشادن چشم و نیک نگریستن مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سوار کردن نگین بر انگشتری . (از اقرب الموارد).
-
خاکه فیروزه
لغتنامه دهخدا
خاکه فیروزه . [ ک َ / ک ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از کان جواهر چیزی که درشت و بزرگ برآید از آن نگین انگشتر و غیره سازند و آنچه ریزه و خرد است آن را خاکه گویند. (آنندراج ) : خاک چون خاکه ٔ فیروزه درآید بنظربس که گردید زمین سبزه چو فیروزه نگ...