کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نکوکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نکوکار
لغتنامه دهخدا
نکوکار. [ ن ِ ] (ص مرکب ) نیکوکار. نکوکردار. خیّر. که خیر و نیکی به مردم رساند. محسن . که کار خوب کند. مقابل بدکار و بدکردار : مر او را نکوکار زآن خواندندکه هرکس تن آسان از او ماندند. فردوسی .به جای نکوکار نیکی کنم دل مرد درویش را نشکنم . فردوسی .مرد...
-
جستوجو در متن
-
نیک فعال
لغتنامه دهخدا
نیک فعال . [ ف ِ ] (ص مرکب ) نکوکردار. نکوکار. رجوع به نیک فعالی شود.
-
اردشیر
لغتنامه دهخدا
اردشیر. [ اَ دَ / دِ ] (اِخ ) نکوکار و نیکوکار. رجوع به اردشیر دوم ساسانی شود.
-
نیکوکنش
لغتنامه دهخدا
نیکوکنش . [ ک ُ ن ِ ] (ص مرکب ) محسن . نیکوئی کننده . (فرهنگ فارسی معین ). نکوکار. نیکوکردار : جهاندار باداد نیکوکنش فشاننده ٔ گنج بی سرزنش .فردوسی .
-
نیکی اندوز
لغتنامه دهخدا
نیکی اندوز. [ اَ ] (نف مرکب ) نکوکار. ثواب اندوز : پس از من تو بهروز و فیروز باش همیدون همه نیکی اندوز باش .شمسی (یوسف و زلیخا).
-
داددوست
لغتنامه دهخدا
داددوست . (ص مرکب ) دوست دارنده ٔ عدل . عدل خواه . عدل دوست . محب عدل : نکوکار و با دانش و داددوست یکی رسم ننهد که آن نانکوست .اسدی .
-
نیکی پسند
لغتنامه دهخدا
نیکی پسند. [ پ َ س َ ] (نف مرکب ) طالب خیر : چو می خواهی ای مرد نیکی پسندکه نامی برآری به نیکی بلند. نظامی .قدیم نکوکار نیکی پسندبه کلک قضا در رحم نقش بند.سعدی .
-
نانکو
لغتنامه دهخدا
نانکو. [ ن ِ ] (ص مرکب ) ناخوب . ناپسندیده . غیرمستحسن . قبیح . زشت . نانیکو. که نیکو نیست : نکوکار و بادانش و داددوست یکی رسم ننهد که آن نانکوست . اسدی .بر پشت من از زمانه تو می آیدوز من همه کار نانکو می آید.خیام .
-
مصلحت کار
لغتنامه دهخدا
مصلحت کار. [ م َ ل َ ح َ ] (ص مرکب ) کسی که از روی مصلحت کار میکند. || کسی که بهتر کار میکند. (ناظم الاطباء). نکوکار. || زیرک و دانا در کارها. || سزاوار مشورت و پند. (ناظم الاطباء).
-
نکوکردار
لغتنامه دهخدا
نکوکردار. [ ن ِ کو ک ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. نکوکار. نکوفعل . نیکوعمل : نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکونهاد و نکوطلعت و نکوکردار. فرخی .بدین کریمی و آزادگی که داند بودمگر امیر نکوسیرت نکوکردار. فرخی .چو دیدم روی خوبش سجده کردم بحمداﷲ نکوکردارم امش...
-
سخاپیشه
لغتنامه دهخدا
سخاپیشه .[ س َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه پیشه ٔ او سخا باشد. مرد با کرم و سخاوت . سخی . بسیار جوانمرد : مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش با خلق نکوکار بکردار و بگفتار. فرخی .این زین دین امیر سخاپیشه تا مرادر مجلس تو کدیه ٔ دستار پیشه شد.سوزنی .
-
زجاجلی
لغتنامه دهخدا
زجاجلی . [ زَ ج ِ لی ی ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالرحمان بن عبداﷲ، مکنی به ابوبکر، از محله ٔ زجاجله ٔ قرطبه ، وزیر الحکم المستنصر. مردی اهل فضل و ادب ، حکیم و نکوکار و از عباد بود و مردم همگی در ستایش او همسخن بودند. وی در 375 هَ . ق . درگذشت و در مقبره ٔ ...
-
شاهنده
لغتنامه دهخدا
شاهنده . [ هََ دَ / دِ ] (نف ) متقی و پرهیزکار و صالح و نیکوکردار باشد. (برهان قاطع). نکوکار. صالح . (شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ). رجوع به شاهندن شود. || هرچیز خوب و مبارک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به شاهید...
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. [ بارر ] (ع ص ) مهربان و بسیارخیر. (منتهی الارب ). ج ، بَرَره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نیکوکار. (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث ). نکوکار. (غیاث ).برکننده . || مطیع پدر و مادر. نیک فرمانبرنده از پدر و مادر و مهربان نسبت به آنان و خیرخواه...