کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نکاح محرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
محرم
لغتنامه دهخدا
محرم . [ م َ رَ ] (ع ص ، اِ) ناشایست . حرام . (منتهی الارب ). حرام کرده ٔ خدا. (ناظم الاطباء). ج ، محارم . || حرمت . || رحم محرم یا ذومحرم ؛آنکه نکاح با او روا نباشد. (منتهی الارب ). زنی که نکاح کردن آن بر مرد برای همیشه حرام باشد به سبب خویشاوندی یا...
-
محرمیت
لغتنامه دهخدا
محرمیت . [ م َ رَ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) محرم بودن . محرمی . رازداری : و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت ... چهارم موضع شناختن راز و وقوف بر محرمیت دوستان . (کلیله و دمنه ). رجوع به محرم شود. || خویشی . حرام بودگی نکاح به سبب خویشی نزدیک .- ...
-
صهر
لغتنامه دهخدا
صهر. [ ص ِ ] (ع اِمص ) خویشاوندی . (اقرب الموارد). || حرمت تزوج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شوهردختر مرد. (اقرب الموارد). || شوهرخواهر مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). داماد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ). در کشاف اصطلاحات ا...
-
محارم
لغتنامه دهخدا
محارم . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَحرَم . || ج ِ محرمة [ م ُ رُ / م ُ رَ ] . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به محرم و محرمة شود. || حرام کرده های خدا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || محارم اللیل ؛ مخاوف شب که بددلان را از رفتن باز دارد. (منتهی ال...
-
شکرریزی
لغتنامه دهخدا
شکرریزی . [ ش َ ک َ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل و صفت و صنعت شکرریز. قنادی . (یادداشت مؤلف ). || گفتار خوش و سخنان شیرین و نرم و آهسته . (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || نکاح . بزم . سور : گر نیَم محرم شکرریزی پاسدار شهم به شب خیزی . نظ...
-
زینب
لغتنامه دهخدا
زینب . [ زَ ن َ ] (اِخ ) بنت جحش . نام دختر جحش که در نکاح آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم بود. (غیاث ). نام زوجه ٔ حضرت رسول اﷲ (ص ) که اول در حباله ٔ نکاح زید بوده . (آنندراج ). نام حرم بندگی حضرت رسالت (ص ) که اول در حباله ٔ زید بود. (شرفنامه ٔ من...
-
پاینده سلطان بیگم
لغتنامه دهخدا
پاینده سلطان بیگم . [ ی َ دَ س ُ ب َ گ ُ ] (اِخ ) دختر میرزاسلطان ابوسعید و عمه ٔ ابوالمظفر یادگار محمد میرزاست . در سال 873 هَ . ق . سلطان حسین میرزابایقرا پس از فتح خراسان شهربانوبیگم دختر میرزا ابوسعید را بحباله ٔ نکاح درآورد و چون میان آن دو الفت...
-
مقتضا
لغتنامه دهخدا
مقتضا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) تقاضاکرده شده . طلب شده . درخواست شده . ضرورشده و محتاج شده . (از ناظم الاطباء). اقتضا. خواست . لازمه . لازم . بایست . بایسته : از مقتضای عدل دور نباشد و به کامکاری سلاطین و تهور ملوک منسوب نگردد. (کلیله و دمنه ). مقتضای...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کعب عنسی ملقب به ذی الحمار و کذّاب . نام و نسب وی عیهلةبن کعب بن عوف العنسی المذحجی است . صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: در آخر عهد پیغامبر علیه السلام بود در یمن مردی دروغ زن بدعوی پیغامبری برخاست نام او عیهلة، و او را اس...
-
زن
لغتنامه دهخدا
زن . [ زَ ] (اِ) نقیض مرد باشد. (برهان ). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه . (آنندراج ). مادینه ٔ انسان . بشر ماده . امراءة. مقابل مرد. مقابل رجل . (فرهنگ فارسی معین ). انسان و ماده ای از نوع بشر و مراءة و نساء و خاتون و بانو...
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). قصد کردن . (ترجمان القرآن ). || تردد. آمدوشد کردن با کسی . بسیار آمدورفت کر...
-
طغرل
لغتنامه دهخدا
طغرل . [ طُ رِ / رُ ] (اِخ ) ابن ارسلان ، السلطان الاعظم رکن الدنیا و الدین معز الاسلام و المسلمین ، ابوطالب طغرل بن ارسلان قسیم امیرالمؤمنین (طغرل ثالث ) (573 تا 590 هَ . ق .).کمال دولت و کامیاری و وفور حشمت و بختیاری سلطان ماضی طغرل سلجوقی از آن ز...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمرواللیث . نواده ٔ عمرولیث . وی در سیستان به مقام او نشست (عمرولیث ) ولی چون خواست فارس را هم مثل سابق تحت امر صفاریان درآورد، در 290 هَ . ق . اسیر گردید. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 117). مؤلف تاریخ سیستان...
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح ُ ] (ع مص ) حکومت . امر. مثال فرمودن . احتکام . تحکم . (تاج المصادر بیهقی ). امر کردن . فرمان دادن . حکم کردن . (زوزنی ). حکم راندن . || (اِ) فرمان . دستور. ج ، احکام : مه و خورشید با برجیس وبهرام زحل با تیر و زهره برگرزمان همه حکمی بفرمان ...
-
طغرل بیک
لغتنامه دهخدا
طغرل بیک . [ طُ رِ / رُ ب َ ] (اِخ ) (طغرل اول ) محمدبن میکائیل بن سلجوق بن دقاق ، ملقب به رکن الدین و الدوله ، المکنی به ابوطالب (429 تا 455 هَ . ق .). درراحةالصدور آورده که : در شهور سنه ٔ اربع و عشرین و اربعمائة سلطنت آغاز کرد و سیر حمیده ٔ ملوک پ...