کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نِبُوْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نبو
لغتنامه دهخدا
نبو. [ ن َ ] (اِخ ) کوهی است از سلسله کوههای عباریم در موآب روبروی اریحا که موسی از بالای آن اراضی مقدسه را مشاهده نمود، و معلمان در تحقیق این کوه اختلاف دارند و غالباً گویند که کوه نبا می باشد. (از قاموس کتاب مقدس ص 871). و نیز رجوع به نبا شود.
-
نبو
لغتنامه دهخدا
نبو. [ ن َ ] (اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: شهری است در مشرق اردن که جادیان آن را مرمت نمودند، در نزدیکی کوه نبو واقع است . موآبیان این شهر را مفتوح ساخته به تصرف خود درآوردند. این شهر در مسافت هشت میلی جنوب حشبون واقع بود و بعید نیست که همان حالس...
-
نبو
لغتنامه دهخدا
نبو. [ ن َ ] (اِخ ) نام یکی ازخدایان بابل است . به عقیده ٔ بابلیان ، مردوک ، پسر خدای آسمان و قائم مقام او را پسری بود بنام نبو [ یعنی : خبردهنده ٔ از مغیبات ] . نبوپالاس سار (پادشاه بابل )در کتیبه ای که از او به دست آمده است گوید: «... همیشه معابد م...
-
نبو
لغتنامه دهخدا
نبو. [ ن َب ْوْ ] (ع مص ) بازجَستن تیغ از زخمگاه و کار نکردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برجستن شمشیر از زخمگاه و کار نکردن آن . (از ناظم الاطباء). واپس جستن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی ) (ازمعجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کوتاهی کرد...
-
واژههای همآوا
-
نبو
لغتنامه دهخدا
نبو. [ ن َ ] (اِخ ) کوهی است از سلسله کوههای عباریم در موآب روبروی اریحا که موسی از بالای آن اراضی مقدسه را مشاهده نمود، و معلمان در تحقیق این کوه اختلاف دارند و غالباً گویند که کوه نبا می باشد. (از قاموس کتاب مقدس ص 871). و نیز رجوع به نبا شود.
-
نبو
لغتنامه دهخدا
نبو. [ ن َ ] (اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: شهری است در مشرق اردن که جادیان آن را مرمت نمودند، در نزدیکی کوه نبو واقع است . موآبیان این شهر را مفتوح ساخته به تصرف خود درآوردند. این شهر در مسافت هشت میلی جنوب حشبون واقع بود و بعید نیست که همان حالس...
-
نبو
لغتنامه دهخدا
نبو. [ ن َ ] (اِخ ) نام یکی ازخدایان بابل است . به عقیده ٔ بابلیان ، مردوک ، پسر خدای آسمان و قائم مقام او را پسری بود بنام نبو [ یعنی : خبردهنده ٔ از مغیبات ] . نبوپالاس سار (پادشاه بابل )در کتیبه ای که از او به دست آمده است گوید: «... همیشه معابد م...
-
نبو
لغتنامه دهخدا
نبو. [ ن َب ْوْ ] (ع مص ) بازجَستن تیغ از زخمگاه و کار نکردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برجستن شمشیر از زخمگاه و کار نکردن آن . (از ناظم الاطباء). واپس جستن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی ) (ازمعجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کوتاهی کرد...
-
جستوجو در متن
-
نبی
لغتنامه دهخدا
نبی . [ ن ُ بی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ نابی . (ناظم الاطباء). || (مص ) نبو. نبوة. (از اقرب الموارد). رجوع به نبو شود.
-
فسحه
لغتنامه دهخدا
فسحه . [ ] (اِخ ) به معنی تل مرتفع و نام یکی از مرتفعات کوه نبو است که موسی قبل از موت خود اراضی مقدسه را از بالای آن دید. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
نبوشزبان
لغتنامه دهخدا
نبوشزبان . [ ن َ ش َ ](اِخ ) (بمعنی : نبو مرا خلاصی می بخشد) رئیس خواجه سرایان نبوکدنصر بوده است . (از قاموس کتاب مقدس ص 873).
-
نبوت
لغتنامه دهخدا
نبوت . [ ن َب ْ وَ ] (ع مص ) نبوة. نفرت کردن . تجنب . دوری و اعراض کردن : اگر نبوتی و نفرتی بینم جهد کنم تا آن را دریابم . (کلیله و دمنه ). رجوع به نَبْوة و نَبْو شود. || بازماندن شمشیر از کار. نبوة. رجوع به نَبْوة شود.
-
نبوزرادان
لغتنامه دهخدا
نبوزرادان . [ ن َ زَرْ اَ ] (اِخ ) (بمعنی : نبو رسولی را فرستاد) رئیس جلادان نبوکدنصر و نیز سردار جلادان وی در اورشلیم بوده است . رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 873 شود.