کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نُفِخَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نفخ
لغتنامه دهخدا
نفخ . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) ناز. بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فخر. کبر. (اقرب الموارد). تکبر. (ناظم الاطباء): ذونفخ ؛ ذو کبر و فخر. (منتهی الارب ). || بلند برآمدگی روز. || بلندشدگی چیزی از بادی که در آن پدید آید. دمیدگی . پربادشدگی . آم...
-
نفخ
لغتنامه دهخدا
نفخ . [ ن ُ ف ُ ] (ع ص ) مرد پر از جوانی . (منتهی الارب ). پر از جوانی . (از اقرب الموارد). مرد در کمال جوانی . (ناظم الاطباء). یقول : شاب نفخ و جاریة نفخ . (از اقرب الموارد).
-
نفخ شکم
لغتنامه دهخدا
نفخ شکم . [ ن َ خ ِ ش ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آماسیدن و باد کردن شکم . رجوع به نفخ شود.
-
نفخ کردن
لغتنامه دهخدا
نفخ کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به نفخ مبتلا شدن . آماس کردن . ورم کردن . رجوع به نفخ شود.
-
نفخ انگیز
لغتنامه دهخدا
نفخ انگیز. [ ن َ اَ ] (نف مرکب ) غذای باددار. غذائی که خوردنش تولید نفخ در شکم و معده کند.
-
واژههای همآوا
-
نفخ
لغتنامه دهخدا
نفخ . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) ناز. بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فخر. کبر. (اقرب الموارد). تکبر. (ناظم الاطباء): ذونفخ ؛ ذو کبر و فخر. (منتهی الارب ). || بلند برآمدگی روز. || بلندشدگی چیزی از بادی که در آن پدید آید. دمیدگی . پربادشدگی . آم...
-
نفخ
لغتنامه دهخدا
نفخ . [ ن ُ ف ُ ] (ع ص ) مرد پر از جوانی . (منتهی الارب ). پر از جوانی . (از اقرب الموارد). مرد در کمال جوانی . (ناظم الاطباء). یقول : شاب نفخ و جاریة نفخ . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
نفخة
لغتنامه دهخدا
نفخة. [ ن َ خ َ ] (ع اِ) یک بار دمیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واحد نفخ است . رجوع به نفخ و نفخه شود. || آماس شکم . (منتهی الارب )(دهار) (آنندراج ). نُفخَة. نِفخَة. (منتهی الارب ).
-
نفیخ
لغتنامه دهخدا
نفیخ . [ ن َ ] (ع ص ) آنکه بر وی خدمت آتش دمیدن باشد. (منتهی الارب ). که گماشته شده و مأمور دمیدن بر آتش است . (از اقرب الموارد). || (مص ) نفخ . (اقرب الموارد). رجوع به نَفخ شود.
-
هدراء
لغتنامه دهخدا
هدراء. [ هََ ] (ع ص ) مؤنث اهدر به معنی نفخ کرده . (از اقرب الموارد). رجوع به اهدر شود.
-
جشاءة
لغتنامه دهخدا
جشاءة. [ ج ُ ش َ ءَ ] (ع اِ) آروغ . بادی که از سیری و نفخ شکم از گلو برآید. (اقرب الموارد).
-
تدوح
لغتنامه دهخدا
تدوح . [ ت َ دَوْ وُ ] (ع مص ) نفخ آوردن و فروافتادن شکم از چاقی یا مرض .(از اقرب الموارد). انتفاخ و تدلی بطن . (المنجد).
-
مدینةالتراب
لغتنامه دهخدا
مدینةالتراب . [ م َ ن َ تُت ْ ت ُ ] (اِخ ) نام دیگر شهر بلنسیه است . (یادداشت مؤلف از نفخ الطیب ).