کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نَجَا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نجا
لغتنامه دهخدا
نجا. [ ن َ ] (ع اِ) پوست ِ بازکرده و برکنده . (ناظم الاطباء). پوست . (از المنجد). جلد. (اقرب الموارد). پوست بازکرده . (از منتهی الارب ). || زمین بلند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || چوبهای هودج . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) ...
-
نجا
لغتنامه دهخدا
نجا. [ ن َ ] (ع مص ) باز کردن پوست را. || ناشناس کردن تا چشم زخم رساندن کسی را. (منتهی الارب ). || نجو. رجوع به نجو شود.
-
نجا
لغتنامه دهخدا
نجا. [ ن ُ ] (اِخ ) شهری به ساحل بحرالزنج (دریای زنگبار) نزدیک مرکه و مقدشوه (موگادیشو). (از یادداشت مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
نجا
لغتنامه دهخدا
نجا. [ ن َ ] (ع اِ) پوست ِ بازکرده و برکنده . (ناظم الاطباء). پوست . (از المنجد). جلد. (اقرب الموارد). پوست بازکرده . (از منتهی الارب ). || زمین بلند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || چوبهای هودج . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) ...
-
نجا
لغتنامه دهخدا
نجا. [ ن َ ] (ع مص ) باز کردن پوست را. || ناشناس کردن تا چشم زخم رساندن کسی را. (منتهی الارب ). || نجو. رجوع به نجو شود.
-
نجا
لغتنامه دهخدا
نجا. [ ن ُ ] (اِخ ) شهری به ساحل بحرالزنج (دریای زنگبار) نزدیک مرکه و مقدشوه (موگادیشو). (از یادداشت مؤلف ).
-
نجع
لغتنامه دهخدا
نجع. [ ن َ ] (ع اِ) نفع.(بحرالجواهر). سود که دارو یا طعام بخشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نجوع شود. || خانه ٔ موئین . (از المنجد). ج ، نجوع . || (مص ) به طلب گیاه رفتن . نجوع . (ناظم الاطباء). رجوع به نجوع شود.
-
نجع
لغتنامه دهخدا
نجع. [ ن ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ نجعة. رجوع به نجعة شود. || (مص ) گوارا بودن طعام و سود دادن خورنده را. (ازاقرب الموارد). || تأثیر کردن دارو، یا علف ، یا وعظ، یا خطابه در کسی . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ابن نجیه
لغتنامه دهخدا
ابن نجیه . [ اِ ن ُ ن ُ ج َی ْ ی َ ] (اِخ )علی بن نجا. واعظ مشهور. او از علمای حنبلیان است .
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن نجا. رجوع به حسن اربلی شود.
-
عبدالهادی
لغتنامه دهخدا
عبدالهادی . [ ع َ دُل ْ ] (اِخ ) ابن رضوان نجا الابیاری المصری . وی کاتب و ادیب بوده و او را نظمی است . در الازهر علم آموخت و خدیو اسماعیل پاشا او را به تعلم فرزندان خود گماشت . سپس توفیق اسماعیل او را امام خاصه ٔ خود و مفتی ساخت . در حدود چهل تألیف...
-
یزیدی
لغتنامه دهخدا
یزیدی . [ ی َ ] (اِخ ) محمدبن ابی محمد، مکنی به ابوعبداﷲ پسر یحیی بن مبارک ، در لغت و قرائت و شعر سخت مهارت داشت و به همراهی معتصم خلیفه به مصر رفت و در همانجا درگذشت . قطعه ٔ زیر از اوست :الهوی امر عجیب شأنه تارة یأس و احیاناً رجالیس فیمن مات منه ...
-
حسن اربلی
لغتنامه دهخدا
حسن اربلی . [ ح َ س َن ِ اِ ب ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن نجا، ملقب به عزالدین . در نصیبین در 586 هَ . ق . متولد شد و در دمشق بزیست و همانجا در 660 هَ . ق . درگذشت . از چشم کوربود لیکن آزادفکر و آزاده طبع بود، با دانشمندان همه ٔ ملل همکاری میکرد. نس...