کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نویسهگردانیشده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نویسه
لغتنامه دهخدا
نویسه . [ ن ُ س َ / س ِ ] (اِ) آژفنداک . قوس و قزح . (ناظم الاطباء). رجوع به نوسه و نوشه و نوس شود.
-
گردانی
لغتنامه دهخدا
گردانی . [ گ َ ] (حامص ) صفت فاعلی بعلامت (ان )+ ی حاصل مصدر که بصورت پساوند یا جزء دوم کلمه ٔ مرکب آیدو به معانی مختلف گردیدن ، گرداندن و گردانیدن به کار رود و این ترکیب ها و نظایر آنها از آن آمده است .ترکیب ها:- آهوگردانی . تعزیه گردانی . رخ گردان...
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َ ؟ ] (اِ) علم و نشان . (غیاث اللغات ).
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َ دَه ْ ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َدْ دَ / دِ ] (اِ) ظاهراً اسم است از شد به معنی بستن عربی و معنی کمربند می دهد : شده والای گلگون در گلستان رخوت غیرت سنبل شمر این را و آن رشک سمن . نظام قاری (دیوان البسه ص 30).سیه گلیمی شده سفیدروئی بیت دو آیتند بهر دو خطی به می مسطور. نظا...
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َدْه ْ ] (ع اِ) بیخودی و دهشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شدن : کاری است شده . (یادداشت مؤلف ). گشته . گردیده . بوده . وقوع یافته . واقع شده : مهر مفکن بر این سرای سپنج کاین جهان پاک بازی و نیرنج نیک او را فسانه دار شده بد او را کمرت تنگ به تنج . رودکی . || رفته ...
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش ُدْه ْ ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ش َ دَه ْ ] (ع مص ) شکستن سر کسی را. || بیخود کردن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شدة
لغتنامه دهخدا
شدة. [ ش َدْ دَ ] (ع مص ) یکبار حمله کردن . (منتهی الارب ). حمله کردن در جنگ . (از اقرب الموارد). || (اِ) تشدید « ّ ». (یادداشت مؤلف ).
-
شدة
لغتنامه دهخدا
شدة. [ ش ِدْ دَ ] (ع اِمص ) سختی . اسم است اشتداد را. (منتهی الارب ). اسم از اشتداد، نقیض لین . (از اقرب الموارد). خلاف رخاء. (از اقرب الموارد). این کلمه در املای فارسی با تای کشیده تحریر شود یعنی شدت . || مکاره دهر. (از اقرب الموارد). سختی روزگار. ا...
-
صحنه گردانی
لغتنامه دهخدا
صحنه گردانی . [ ص َ ن َ / ن ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل صحنه گردان .
-
آب گردانی
لغتنامه دهخدا
آب گردانی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) تغییر دادن آب و هوا از لحاظ صِحّی .
-
دولاب گردانی
لغتنامه دهخدا
دولاب گردانی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) حمل مال التجاره از شهری به شهری . (ناظم الاطباء). || به مال دیگران بازی کردن و این از جهت بی دستگاهی بود. (آنندراج ) : سبحه گردانی به هنگام پریشانی کندزاهد از بیمایگی دولاب گردانی کند. اشرف (از آنندراج ).و رجوع به ...
-
روی گردانی
لغتنامه دهخدا
روی گردانی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) روگردانی . عمل روی گرداندن . (فرهنگ فارسی معین ).