کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نوک تیز
لغتنامه دهخدا
نوک تیز. [ ن َ / نُو / نو / نُک ْ ] (ص مرکب ) آنچه که رأسش تیز باشد. (فرهنگ فارسی معین ). سرتیز.
-
نوک جو
لغتنامه دهخدا
نوک جو. [ نُک ْ ک ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش زابلی شهرستان سراوان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
نوک جو
لغتنامه دهخدا
نوک جو. [ نُک ْ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده بالای بخش خاش شهرستان زاهدان در 35 هزارگزی شمال شرقی خاش و 2 هزارگزی غرب راه گزو به خاش ، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 107 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری...
-
نوک دار
لغتنامه دهخدا
نوک دار. [ن َ / نُو / نو نُک ْ ] (نف مرکب ) هرچیز که دارای سر تیز باشد. (ناظم الاطباء). که سری تیز و باریک دارد.
-
نوک ریز
لغتنامه دهخدا
نوک ریز. [ ن َ / نُو / نو / نُک ْ ] (اِ مرکب ) قلم فرورفته در مرکب و سیاهی . (ناظم الاطباء)؟
-
ده نوک
لغتنامه دهخدا
ده نوک . [ دِه ْ ن ُ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقعدر 60هزارگزی جنوب باختری شیراز. سکنه 335 تن . آب آن از چشمه ٔ ماسوم . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
مخروطی نوک
لغتنامه دهخدا
مخروطی نوک . [ م َ ن ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دسته ای از سبکبالان که دارای نوک مخروطی هستند و گنجشک و قناری و سهره جزو این دسته می باشند. (از لاروس ).
-
مزرعه نوک
لغتنامه دهخدا
مزرعه نوک . [ م َ رَ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، در 44هزارگزی جنوب شرقی بیرجند، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای 125 تن سکنه است . آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت است . مزرعه ٔ اسماعیل نوکی جز...
-
جستوجو در متن
-
زنباعة
لغتنامه دهخدا
زنباعة. [ زِم ْ ع َ ] (ع اِ) نوک موزه و نوک کفش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
نک
لغتنامه دهخدا
نک . [ ن ُ ] (اِ) منقار مرغان . (برهان قاطع) (آنندراج ). منقار مرغ . (ناظم الاطباء). مخفف نوک یعنی منقار است . (انجمن آرا). نوک . منقار. (یادداشت مؤلف ) : نک طاووسکان و طاووسان گاه خوردن شده زمین بوسان . امیرخسرو (از انجمن آرا).رجوع به نوک شود. || ت...
-
پیغ
لغتنامه دهخدا
پیغ. (اِ) چیز نوک تیز. رجوع به پیغال شود.
-
گزلیک
لغتنامه دهخدا
گزلیک . [ گ َ ] (اِ) چاقوی نوک تیز شبیه به کارد (در گناباد خراسان ). قسمی چاقوی نوک تیز که تیغه ٔ آن بر روی دسته خم نشود. رجوع به گزلک شود.
-
تلنگر زدن
لغتنامه دهخدا
تلنگر زدن . [ ت َ / ت ِ ل َگ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) نوک انگشت میانه را به نوک انگشت بزرگ فشردن و بر چیزی زدن . رجوع به تلنگر شود.
-
محدد
لغتنامه دهخدا
محدد. [ م ُ ح َ د دَ ] (ع ص ) تحدید گردیده شده . (ناظم الاطباء). || تیز کرده شده و تیز نوک دار: محدد الرأس ؛ نوک تیز.
-
ابیا
لغتنامه دهخدا
ابیا. [ اَ ] (اِ) قسمی پرنده با نوک و پای دراز و گوشتی لذیذ. یلوه . پارت . نوک دراز. دجاج الارض . توک دراز.