کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوچه
لغتنامه دهخدا
نوچه . [ ن َ / نُو چ َ / چ ِ ] (ص ، اِ) جوان نوخاسته . (غیاث اللغات ) (از چراغ هدایت ) (آنندراج ). نوجوان . (فرهنگ فارسی معین ). جوان . (ناظم الاطباء). غلام . (از منتهی الارب ). || خردسال . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || شاگرد. مربّی ̍. (ف...
-
جستوجو در متن
-
نوچگی
لغتنامه دهخدا
نوچگی . [ ن َ / نُو چ َ / چ ِ ] (حامص ) تازگی . (ناظم الاطباء). نوچه بودن . رجوع به نوچه شود.
-
اپرناک
لغتنامه دهخدا
اپرناک . [ اَ پ ُ ] (ص ) برنا. اَبُرنا. اَبرناک . جوان .نوچه . || جماعتی از ترکان (؟). (برهان ).
-
حرک
لغتنامه دهخدا
حرک . [ ح َ رِ ] (ع ص ) غلام ٌ حرک ؛ نوچه ٔ سبک تیزخاطر. (منتهی الارب ). جوان چست و زیرک .
-
جسرمیر
لغتنامه دهخدا
جسرمیر. [ ج ِ رِ ] (اِخ ) مغیر (مصحف ) جسلمیر که نام شهری است مابین ملک تته که دارالملک سند است و ماروار که از هند است . (آنندراج ) : نوچه ای کز جسرمیر آید به گلزار بهشت از نزاکت جا بروی دیده ٔ عبهر کند.ملاطغرا (از آنندراج ).
-
پاجوش
لغتنامه دهخدا
پاجوش . (نف مرکب ، اِ مرکب ) شاخهای فرعی که از بن درخت روید متصل به ریشه . || شاخهائی که پس از کف بُر کردن درختی روید. نوچه . شکیر. فسیل ؛ پاجوش خرما.
-
برناک
لغتنامه دهخدا
برناک . [ ب َ / ب ُ ] (ص ، اِ) جوان . (برهان ). مرد جوان . (ناظم الاطباء). || نوچه ٔ اول عمر. (برهان ). || جوانی . (ناظم الاطباء). || حنای دست و پا. (برهان ). برنا. رجوع به برنا شود. || آبدست خانه . (ناظم الاطباء).
-
شیراندام
لغتنامه دهخدا
شیراندام . [ اَ ] (ص مرکب ) جوانی که دارای سینه ٔ پهن و کمر باریک باشد.(از آنندراج ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء) : باز دل برده ز من پرفن باتدبیری شیراندام بتی نوچه ٔ کشتی گیری . میرنجات (از آنندراج ).کدام دل که نشد صید این سیه چشمان فغان ز هند و غزالان...
-
سهی
لغتنامه دهخدا
سهی . [ س َ ] (ص ) راست و درست را گویند عموماً و هر چیز راست رسته را خوانند خصوصاً. (برهان ). راست عموماً و سروی که بغایت راست باشد خصوصاً. (غیاث ) : بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی . فردوسی .رجوع به سرو سهی شود. || تازه و نوچه و نوجان ....
-
لوطی اللهی
لغتنامه دهخدا
لوطی اللهی . [ ی ِ اَ ل ْ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی بانکه ٔ خدا. به جهت عظم شأن بانکا را به خدا منسوب کرده اند. (غیاث ). لوطی خدائی . (آنندراج ) : ماه من در نظر سوختگان شاهی تونوچه ٔ شیر خدا لوطی اللهی تو.میرنجات (از آنندراج ).
-
پهلوان بچه
لغتنامه دهخدا
پهلوان بچه . [ پ َ ل َ / ل ِ ب َچ ْ چ َ / چ ْ چ ِ ] (اِ مرکب ) پهلوان زاده . بچه ٔ پهلوان . کودک زورمند. پهلوان خردسال . بچه پهلوان (در تداول مردم قزوین ) : یکی پهلوان بچه ٔ شیردل نماید بدین کودکی چیردل . فردوسی .پس از باره رودابه آواز دادکه ای پهلوا...
-
چهاریار
لغتنامه دهخدا
چهاریار. [ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) چهارخلیفه . خلفای راشدین . چهارگزین : خسروا هست جای باطنیان قم و کاشان و آبه و طبرش آبروی چهاریار بدارواندرین چارجای زن آتش . ؟ (از راحةالصدور).به برزاخان گفت به یاری چهاریار باصفا و ده یار بهشتی ... میروم و سر شاه عباس ...
-
ببرازخان
لغتنامه دهخدا
ببرازخان . [ ب َ ] (اِخ ) قهرمانی ازبک مذکور در کتاب حسین کرد : گفت [ خان جهان ] میخواهم بروم در ایران حلقه در گوش شیخ اجل و نوچه هایش کنم و آتش روشن کنم که دودش چشمه ٔ خورشید را تیره و تار کند، وزیر گفت ای پادشاه امروز بالادست ما کسی نیست و کسر شأن...
-
ستاخ
لغتنامه دهخدا
ستاخ . [ س ِ ] (اِ) شاخ درخت نوچه ٔ نازک را گویند که از شاخ دیگر بجهد و بعضی دیگر گویند شاخ درختی است که در شاخ دیگر پیچد. (برهان ) (آنندراج ). شاخ تازه و نازک که از شاخ دیگر بجهد. بمعنی مطلق شاخ نیز آمده . (آنندراج ) (غیاث ) : ستاخی برآمد از بر شاخ ...