کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نون نان گونه ها پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نون والقلم
لغتنامه دهخدا
نون والقلم . [ وَل ْق َ ل َ ] (اِخ ) نام سوره ٔ 68 قرآن کریم است . رجوع شود به «ن والقلم » و نون . || (اِ مرکب ) کنایه از دنیا، زیراکه دوات و قلم و نوشتن و خواندن همه از لوازم دنیاست و نام دنیاست . (از غیاث اللغات ).
-
کاف و نون
لغتنامه دهخدا
کاف و نون . [ ف ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از لفظ کن که کلمه ٔ عربی است امر به معنی شو یعنی موجود شو از کان یکون . اول حق تعالی کن گفت قلم پیدا گردید بعد قلم به حکم الهی همه ٔ اشیاء وجود پیدا کرد و قلم عبارت از عقل و حقیقت محمدی است . (آنندراج ) (غیاث ). ا...
-
جستوجو در متن
-
چاشته بندی
لغتنامه دهخدا
چاشته بندی . [ ت َ /ت ِ ب َ ] (اِ مرکب ) سفره گونه ای که مسافر خوردنی در آن با خود حمل کند. سفره ای که مسافران یا شاگردان مکتب یا چوپانان و جز آنها نان خود در آن بسته با خود برند. سفره یا چیزی مانند آن که در آن نان و دیگر پخته ها نهند بهمراه بردن را....
-
نان ریزه
لغتنامه دهخدا
نان ریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خرده نان . نان قطعه قطعه کرده : با آنکه قانعم چو سلیمان به مهر و ماه نان ریزه ها چو مور به مکمن درآورم . خاقانی .بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره که از دریوزه ٔ عیسی است خشکاری در انبانش . خاقانی .بس مور کو...
-
خشک نان
لغتنامه دهخدا
خشک نان . [ خ ُ ] (ص مرکب ) نان خشک . نان ته مانده ٔ سفره ها که در مطبخ جمع آرند و تر یا خشک آن را بگدایان دهند. (یادداشت بخط مؤلف ) : همی دربدر خشک نان باز جست مر او را همان پیشه بود از نخست . ابوشکوربلخی .یا حبذا الکعک بلحم مثرودو خشکنان مع سویق م...
-
نابند
لغتنامه دهخدا
نابند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) شاید مخفف نان بند. رفیده . ناوند. بالشی مدور با حشو پنبه و غیره که خمیر گسترده ٔ نان بر وی نهند و بدیوار تنور بندند. (یادداشت مؤلف ). این بالش گونه ٔ مدور را کرمانیها لَپّو گویند.
-
فراخ نان و نمک
لغتنامه دهخدا
فراخ نان و نمک . [ ف َ ن ُ ن َ م َ ] (ص مرکب ) بخشنده . آن که خوان گسترد و مردمان به میهمانی خواند و بنوازد : اگر خواهی برتر از مردمان باشی فراخ نان و نمک باش . (قابوسنامه ). فراخ آستین . فراخ دست . فراخ عطا. فراخ کندوری . رجوع به این ترکیب ها شود.
-
ماش ماهی
لغتنامه دهخدا
ماش ماهی . (اِ مرکب ) گونه ای ماهی استخوانی از تیرة سیپرینیده ها که بدنی کشیده و باله ٔ شنای پشتی کوتاه و نوک تیز دارد. گونه هائی از این ماهی در دریای خزر نیز فراوانند. (فرهنگ فارسی معین ، ذیل ماهی ).
-
اصرع
لغتنامه دهخدا
اصرع . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ صَرْع . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به صَرْع شود. ج ِ صَرْع ، بمعنی گونه ای از گونه ها. (منتهی الارب ) (قطر المحیط). || ج ِ صِرْع . (المنجد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به صِرْع شود.
-
افنان
لغتنامه دهخدا
افنان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فَن ّ، بمعنی حال و گونه . || ج ِ فَنَن ، بمعنی شاخ درخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). شاخهای درخت . (کنز از غیاث اللغات ). شاخسار. شاخه ها. (یادداشت مؤلف ).
-
فرانی
لغتنامه دهخدا
فرانی . [ف َ ] (ع اِ) ج ِ فُرْنی ّ. (یادداشت به خط مؤلف ). نانهای کلیچه ٔ گرد و بزرگ . (ناظم الاطباء) : نان داری اندر انبان ده گونه باستانی چه قرص و چه میانه چه پهن و چه فرانی . لامعی .رجوع به فرنی شود.
-
قیماق
لغتنامه دهخدا
قیماق . [ ق َ / ق ِ ] (ترکی ، اِ) سرشیر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ز یمن نان جوین و پیاز فقر زنم هزار گونه مقشر به سبلت قیماق . ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).قایماق . قیماغ . قیمق . کیماک . (فرهنگ فارسی معین ).
-
انماط
لغتنامه دهخدا
انماط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَمَط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قسمها. نوعها. شکلها. طرزها. گونه ها. روش ها. || ابره ، هر فرش که باشد و نوعی از گستردنی نگارین . (آنندراج ): باغات چهارگانه ... مبسوط به انواع انماط عبقری . و معطر به روایح اسفاط عنبری . ...
-
نان
لغتنامه دهخدا
نان . (اِ) پهلوی : نان ، ارمنی : نکن (نان پخته در خاکستر) ، مأخوذ از پهلوی ، نیکان = پارسی : نیگان ، بلوچی : نگن و نظایر آن ، از ایرانی باستان : نگن ، منجی : نگهن ، کردی : نن ، نان ، زازا: نا ، نان ، دوجیکی : نن ، گیلکی : نان ، فریزندی ، یرنی و نطنز...