کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوعی تار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صورت نوعی
لغتنامه دهخدا
صورت نوعی . [ رَ ت ِ ن َ / نُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صورت نوعیه . جوهر حال است در هیولای ثانی و آن جوهریست داخل در جسم و مبداء بود آثار آنراچون روشنائی و سوزندگی و بدین صورت است که نوع اجسام مختلف شود. جوهریست بسیط که وجود آن بالفعل تمام نشود بدو...
-
جستوجو در متن
-
چولاه
لغتنامه دهخدا
چولاه . (اِ) نساج و حائک و جولاه . (ناظم الاطباء). || عنکبوت . (ناظم الاطباء). بمناسبت شباهت در تنیدن تار. تار تنه . تار تنگ . ظاهراً تلفظی یا صورتی از جولاه است . در سایر فرهنگها دیده نشد.
-
تار تراز
لغتنامه دهخدا
تار تراز. [ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار طراز. طراز معرب تراز باشد. تار منسوب به تراز. تار بسیار باریک که جامه ٔ پادشاهان را با آن می بافتند، تاری که در کارخانه های مخصوص برای بافتن جامه های نیکو و جیّد بکار می بردند پادشاهان را. تاری که در ...
-
تاره
لغتنامه دهخدا
تاره . [ رَ / رِ ] (اِ) تارم که معرب آن طارم است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). طارم . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) : همی کردم گه و بیگه نظاره ندیدم کار دنیا راکناره ...مگر کایشان همی بیرون کشندم از این هموار و بیدر سبز تاره .ناصرخسرو...
-
لاخ
لغتنامه دهخدا
لاخ . (پسوند) از ادات محل که به آخر کلماتی چون نمکلاخ ؛ دیولاخ ؛ سنگلاخ ؛ اهرمن لاخ ؛ رودلاخ ؛ آتش لاخ ؛ هندولاخ ؛ کلوخ لاخ و غیره بپیوندد. جای . معدن . صاحب برهان گوید به معنی جای و مقام باشد لکن بدون ترکیب گفته نمیشود همچو سنگلاخ و دیولاخ ورودلاخ ی...
-
تاریک شدن
لغتنامه دهخدا
تاریک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تیره شدن . تار گردیدن . تیره گشتن : دجم ؛ تاریک شدن . (منتهی الارب ). ادلماس ؛ سخت تاریک شدن . (منتهی الارب ) : ز جای اندر آمد چو کوهی سیاه تو گفتی که تاریک شد مهر و ماه . فردوسی .بیامدچو با شیر نزدیک شدجهان بر دل شی...
-
پوده
لغتنامه دهخدا
پوده . [ دَ / دِ ] (ص ) در لغت نامه ٔ اسدی آمده است :پوده . چون پوسیده گشته باشد و هرچه پوسیده گشته باشد گویند پوده باشد. پوک . پوچ . میان تهی . خالی . پود. پده . سخت سوده و ریخته . (مؤیّد الفضلاء) : آب هرچه بیشتر نیرو کندبند و ورَغ سست و پوده بفکند...
-
شاه تار
لغتنامه دهخدا
شاه تار. (اِ مرکب ) تار بزرگ . رجوع به تار موسیقی شود. || تار کلان . تار اصلی . رجوع به تار مقابل پود شود.
-
تار سر
لغتنامه دهخدا
تار سر. [ رِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تارک سر: فرق ؛ تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب ). مفرق ؛ تار سر که فرق جای موی سر است . (منتهی الارب ). قبض ؛بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب ). قله ٔ تار سر مردم . (منتهی الارب ). رجوع به ت...
-
تار شدن
لغتنامه دهخدا
تار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تار گشتن . تار گردیدن . تیره شدن . تاریک شدن : چنین گفت کاکنون سر بخت اوی شود تار و ویران شود تخت اوی . فردوسی .شمع خرد گیر چو دیدی که شدخانه ٔ این جادوی محتال تار. ناصرخسرو.- تار شدن چشم ؛ کم بینا شدن چشم .- تار شدن ...
-
تار تنیدن
لغتنامه دهخدا
تار تنیدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تار گستردن . کشیدن تار. پهن کردن و گستردن تار : آن توئی آن زخم بر خود میزنی بر خود آن دم تار لعنت می تنی .مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 35).
-
تار و تفرقه
لغتنامه دهخدا
تار و تفرقه . [رُ ت َ رِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پراکنده . - تار و تفرقه شدن ؛ سخت پراکنده شدن . تار و مار شدن . - تار و تفرقه کردن ؛ سخت پراکندن . تار و مار کردن .
-
تار زدن
لغتنامه دهخدا
تار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن تار. نواختن یکی از آلات موسیقی . رجوع به تار شود. || در تداول عوام فروختن را گویند.
-
کاسه ٔ تار
لغتنامه دهخدا
کاسه ٔ تار. [ س َ / س ِ ی ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکم تار و ستار (سه تار).