کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوعروس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوعروس
لغتنامه دهخدا
نوعروس . [ ن َ / نُو ع َ ] (اِ مرکب ) زنی که تازه شوهر کرده باشد. (ناظم الاطباء). تازه عروس . دختری که تازه عروس شود. (فرهنگ فارسی معین ). تازه شوکرده . نوکدبانو. تازه به خانه ٔ شو رفته : این جهان نوعروس را ماندرطل کابینْش گیر و باده بیار. خسروی .پس ...
-
جستوجو در متن
-
پرفسوس
لغتنامه دهخدا
پرفسوس . [ پ ُ ف ُ ] (ص مرکب ) پرحیله . پرتزویر : کنون برده گشتی چنین پرفسوس نه آگه من از کار و تو نوعروس .اسدی .
-
بنداندازان
لغتنامه دهخدا
بنداندازان . [ ب َ اَ ] (اِ مرکب ) مراسمی است که هنگام بند انداختن نوعروس برای نخستین بار برگزار میشود. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
گردک سرای
لغتنامه دهخدا
گردک سرای . [ گ ِ دَ س َ ] (اِ مرکب ) جایی که برای نوعروس و داماد سازند و به عربی حجله گویند : هر طرف آرامگاه شاه دامادی است شوخ هر طرف گردک سرای نوعروسی دلبری است . واعظ قزوینی (از آنندراج ).رجوع به گردک شود.
-
نگار بستن
لغتنامه دهخدا
نگار بستن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ناخن نگارین کردن . حنا بر دست بستن . خضاب کردن . حنا بستن : اما جهان پیر نوعروس وار به گلغونه ٔ عدل ماآراسته و خود را نگار بسته است . (تاریخ طبرستان ).
-
طغان شاه
لغتنامه دهخدا
طغان شاه . [ طُ ] (اِخ ) نام پادشاه عظیم القدر از اولاد افراسیاب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : شه طغان عقل را نائب منم نِعْم َ الوکیل نوعروس فضل را صاحب منم نِعْم َ الفتی .خاقانی .بل نائبان یاوگیان ولایتندزیرا که شه طغان جهان سخن نیند.خاقانی .
-
جانفرسای
لغتنامه دهخدا
جانفرسای . [ ف َ ] (نف مرکب ) یعنی آنچه نقصان کننده ٔ عمر بود. (شرفنامه ٔ منیری ). فرساینده ٔ جانها. آزاررساننده . موذی . (ناظم الاطباء) : بارها نوعروس جانفرسای دست در دامنش زدی که درای . سعدی .|| نفرت انگیزنده . || موجع. دردناک . (ناظم الاطباء).و رج...
-
نوشه
لغتنامه دهخدا
نوشه . [ ن َ /نُو ش َه ْ ] (اِ مرکب ) پادشاه نوجوان . (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). پادشاه نو و جوان . (رشیدی ). شاه جوان . (انجمن آرا). نوشاه . شاه جوان و کم تجربه . (ناظم الاطباء). شاه نو. || داماد. (جهانگیری ) (انجمن آرا). نوداماد. (غیا...
-
فرسای
لغتنامه دهخدا
فرسای . [ ف َ ] (نف مرخم ) محوکننده . (صحاح ). کهنه کننده . به پای کوبنده . (برهان ). فرسا. همواره به صورت مزید مؤخر با کلمات دیگر ترکیب شود. و به صورت مستقل ، جز به معنی فعل امر به کار نرود.- جان فرسای ؛ آنچه جان را بفرساید و بکاهد: بارها نوعروس ج...
-
زرایو
لغتنامه دهخدا
زرایو. [ زِ /زَ وْ ] (اِ) نقاب . برقع. (براهین العجم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نقاب و روبند را گویند . (برهان ) (آنندراج ). نقاب بود. (جهانگیری ). روبنده و نقاب زن . (ناظم الاطباء) : نقاب شام برافکند نوعروس ختن چو ترک من که ز توران برافکند زرایو.آذ...
-
بیوک
لغتنامه دهخدا
بیوک . [ ب ُ ] (اِ) بمعنی عروس ، امروز هم درمازندران متداول است ، چنانکه زن نوشوی کرده را گاهی بیوک ِ آقا و گاه عروس آقا گویند. (یادداشت مؤلف ).- نوبیوک ؛ نوعروس : بس عزیزم بس گرامی سال و ماه اندرین خانه بسان نوبیوک . رودکی . || (ترکی ، اِ)کلمه ٔ ت...
-
بیوگ
لغتنامه دهخدا
بیوگ . [ ب َ ] (اِ) پیوگ . بُیوک . عروس . (اسدی ) (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). عروس . مقابل داماد. (ناظم الاطباء). عروس بود بلغت خراسانی . (اوبهی ). عروس ، نسبت به داماد و نسبت به مادر شوهر و پدرشوهر. (یادداشت مؤلف ) : بسا که مست درین خانه بودم ...
-
گواژه زدن
لغتنامه دهخدا
گواژه زدن . [ گ َ / گ َوْ وا ژَ / ژِ زَ دَ ] (مص مرکب ) طعنه زدن . مسخره کردن . ملامت و سرزنش کردن : ای گم شده و خیره و سرگشته کسایی گوّاژه زده بر تو امل ریمن و محتال . کسایی .جز این داشتم امید و جز این داشتم الچخت ندانستم کز دور گواژه زندم بخت . کسا...
-
نعم
لغتنامه دهخدا
نعم . [ ن ِ م َ / ن َ م َ / ن َ ع ِ م َ / ن ِ ع ِ م َ ] (ع فعل ) فعل مدح به معنی نیک است . (از غیاث اللغات ). فعل ماضی است به معنی نیک است . و آن را فعل مدح گویند، مقابل ساء و بئس که فعل ذم است . این فعل چون افعال دیگر صرف نمی شود، زیرا در زمان حال ب...