کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوش لب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوش لب
لغتنامه دهخدا
نوش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین لب . نوشین لب . (ناظم الاطباء). آنکه دارای لبی مکیدنی است . (فرهنگ فارسی معین ) : هزارانْت کودک دهم نوش لب بوندت پرستنده در روز و شب . فردوسی .هر درختی چو نوش لب صنمی است بر زمین اندرون کشان دامن . فرخی .دایم دل تو شا...
-
واژههای مشابه
-
نوش نوش
لغتنامه دهخدا
نوش نوش . (اِ مرکب ) گوارا باد. نوش باد. نوشانوش : نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های . منوچهری .ساقی غم که جام جام دهدعمر درنوش نوش می بشود. خاقانی .هر شرب سردکرده که دل چاشنی گرفت با بانگ نوش نوش چشیدم به صبح...
-
گل نوش
لغتنامه دهخدا
گل نوش . [ گ ُ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام نوایی است در موسیقی : تا بر بم و بر زیر نوای گل نوش است تا بر گل بر بار خروش ورشان است .منوچهری .
-
نوش باد
لغتنامه دهخدا
نوش باد. (فعل دعایی ) دعائی است نوشنده را. (یادداشت مؤلف ). گوارا باد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). عبارتی که در بزم باده ، ساقی و هم پیالگان در پاسخ آنکه جام برگیرد و «به سلامتی » گوید و بنوشد، گویند. نظیر: نوش جان ! نوش ! سازگار وجود! گوارا...
-
نوش چشمه
لغتنامه دهخدا
نوش چشمه . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چشمه ٔ نوش . در بیت زیر کنایت از شرم زن است : خواست تا نوش چشمه را خاردمُهراز آب حیات بردارد.نظامی .
-
نوش خوردن
لغتنامه دهخدا
نوش خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) شاد خوردن . به لذت خوردن . (فرهنگ فارسی معین ). || نوش جان کردن . نوش کردن : جهان دار و شادی کن و نوش خورمی از دست آن ترک سیمین ذقن . فرخی . || شراب نوشیدن : نوش خور شمشیر زن دینار ده ملکت ستان داد کن بیداد ...
-
نوش دادن
لغتنامه دهخدا
نوش دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) عسل و شربت دادن ، و کنایه از لذت بخشیدن و کام دادن و کامروا و محظوظ و بهره مند گردانیدن : یکی را دهد نوش از شهد و شیربپوشد به دیبا و خزّ و حریر. فردوسی .روان را همی لعلشان نوش دادبیاورد و یکسر به شیدوش داد. فردوسی .چو مست...
-
نوش شدن
لغتنامه دهخدا
نوش شدن . [ ش ُ دَ ](مص مرکب ) گوارا شدن . (یادداشت مؤلف ) : چندبردارد این هریوه خروش نشود باده بر سماعش نوش . شهید. || نوشیده شدن : مرا چون خروش تو آمد به گوش همه زهر گیتی شدم پاک نوش . فردوسی .به جوی اندرون آب نوش روان شداز این عدل و انصاف نوشیروا...
-
نوش کردن
لغتنامه دهخدا
نوش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشامیدن . نوشیدن : بسش آفرین خواند بر فر و هوش به یادش یکی جام می کرد نوش . فردوسی .جم اندیشه از دل فراموش کردسه جام می از پیش نان نوش کرد. اسدی .گر ز تلخی قدح می به مثل زهر شودما به دیدار خداوند جهان نوش کنیم . جبلی ...
-
نوش آباد
لغتنامه دهخدا
نوش آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ غربی شهرستان رفسنجان ، در 12 هزارگزی غرب رفسنجان و 7 هزارگزی شمال جاده ٔ رفسنجان به یزد، در جلگه ٔسردسیری واقع است و 320 تن سکنه دارد. آبش از قنات ،محصولش غلات و پسته و پنبه و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله د...
-
نوش آباد
لغتنامه دهخدا
نوش آباد. (اِخ ) قصبه ای است از بخش آران شهرستان کاشان ، در 4 هزارگزی مغرب آران در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 5250 تن سکنه دارد. آبش از قنات ها، محصولش غلات و پنبه وتنباکو و ابریشم و انار و انجیر و انگور، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی و پ...
-
نوش آباد
لغتنامه دهخدا
نوش آباد. (اِخ )دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خاش شهرستان زاهدان ، در 3 هزارگزی شمال خاش و یک هزارگزی شرق راه زاهدان به خاش ، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهن...
-
نوش آذر
لغتنامه دهخدا
نوش آذر. [ ذَ ] (اِخ ) نام آتشکده ای است . (از غیاث اللغات ). نام آتشکده ٔ دوم است از هفت آتشکده ٔ مغان و پارسیان باستان . (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (آنندراج ) (از برهان قاطع). و آن را آذرنوش نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی )...
-
نوش آذر
لغتنامه دهخدا
نوش آذر. [ ذَ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان شاهنامه ، و آن فرزند اسفندیار است که در جنگ زابل به دست زواره کشته شد : یکی مایه ور پور اسفندیارکه نوش آذرش خواندی شهریار.فردوسی .