کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوشنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوشنده
لغتنامه دهخدا
نوشنده . [ ش َ دَ / دِ ] (نف ) آشامنده . شارب . درکشنده . که مایعی را می نوشد.
-
جستوجو در متن
-
نوشا
لغتنامه دهخدا
نوشا. (نف ) نوشنده . (آنندراج ). آشامنده (؟). (ناظم الاطباء).
-
شاربی
لغتنامه دهخدا
شاربی . [ رِ بی / بی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است بشارب (نوشنده ) ودر بغداد سقا را شارب گویند و این غلط مصطلح است چه شارب نوشنده است نه نوشاننده . (از انساب سمعانی ).
-
مینوش
لغتنامه دهخدا
مینوش . [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) می نوشنده . نوشنده ٔ می : هوش نگذاشت به سر آن لب مینوش مرابا چنان هوش ربائی چه کند هوش مرا.صائب (از آنندراج ).
-
نوشان
لغتنامه دهخدا
نوشان . (نف ، ق ) نوشنده . (یادداشت مؤلف ). || در حال نوشیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
آشامنده
لغتنامه دهخدا
آشامنده . [ م َ دَ / دِ ] (نف ) نوشنده . شارب . خورنده ٔ مایعی .
-
قموح
لغتنامه دهخدا
قموح . [ ق َ ] (ع ص ) شروب . (لسان العرب ). بسیار نوشنده .
-
متوتح
لغتنامه دهخدا
متوتح . [ م ُ ت َ وَت ْ ت ِ ] (ع ص ) نوشنده ٔ اندک از شراب . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شراب اندک نوشنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به توتح شود.
-
هرشف
لغتنامه دهخدا
هرشف . [ هَِ ش َف ف ] (ع ص ) کبیر مهزول از مردان . || بسیار نوشنده . || زن بسیار پیر. (اقرب الموارد). رجوع به هرشبة و هرشفة شود.
-
مترشف
لغتنامه دهخدا
مترشف . [ م ُ ت َ رَش ْ ش ِ ] (ع ص ) مکنده ٔ آب و جز آن . (آنندراج ). مکنده و جرعه جرعه نوشنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشف شود.
-
جائذ
لغتنامه دهخدا
جائذ. [ ءِ ] (ع ص ) ازج َءذ. بر دهان خورنده ٔ آب و مانند آن . (منتهی الارب ). جرعه نوشنده ٔ آب . (از تاج العروس ) (قطر المحیط).
-
یاقوت نوش
لغتنامه دهخدا
یاقوت نوش . (نف مرکب ) نوشنده ٔ می لعل . آشامنده ٔ شراب سرخ . (ناظم الاطباء). || یاقوت نوشیده . پر شراب سرخ : دگر ره یکی جام یاقوت نوش بدان نوش لب داد و گفتا خموش .نظامی .
-
شروب
لغتنامه دهخدا
شروب . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شُرب . (ناظم الاطباء). رجوع به شرب شود. || ج ِ شارِب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ِ شارب به معنی نوشنده . (آنندراج ). رجوع به شارب شود.
-
متمقق
لغتنامه دهخدا
متمقق . [ م ُ ت َ م َق ْ ق ِ ] (ع ص ) اندک اندک خورنده شراب را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). اندک اندک و جرعه جرعه نوشنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تمقق شود.