کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نورد دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نورد دادن
لغتنامه دهخدا
نورد دادن . [ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) جولان دادن : در میدان مبارزت اسب را نورد می داد و این بیت ها می گفت . (ابوالفتوح چ سنگی ج 2 ص 172).
-
واژههای مشابه
-
که نورد
لغتنامه دهخدا
که نورد. [ ک ُه ْ ن َ وَ ] (نف مرکب ) کوه نورد. کوه پیما. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه نورد شود.
-
گیتی نورد
لغتنامه دهخدا
گیتی نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) جهانگرد. چه گیتی به معنی جهان و نوردیدن به معنی گردیدن است . (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). سیاح . رحاله . جهان پیما. || کنایه از آفتاب . (انجمن آرا) (بهار عجم ) (آنندراج ) (برهان قاطع...
-
گران نورد
لغتنامه دهخدا
گران نورد. [ گ ِ ن َ وَ ] (نف مرکب ) آهسته و بسیار رو : سایه که نقیضه ساز مرد است در طنزگری گران نورد است .نظامی .
-
کوه نورد
لغتنامه دهخدا
کوه نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) عبورکننده از کوه . (ناظم الاطباء). کوه پیما. رَقّاء. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : باد چون عزم اوست در ناوردزآن بیابان بُر است و کوه نورد. مختاری .کرد صحرانشین کوه نوردچون بیابانیان بیابان گرد. نظامی .تازی اسبان پار...
-
گردون نورد
لغتنامه دهخدا
گردون نورد. [ گ َ ن َ وَ ] (نف مرکب ) آسمان پیما. صاحب آنندراج آرد: در صفت ماه و سیارات : بشبرنگ مه نعل گردون نورددرآمد برافراخت گرز نبرد. اسدی (گرشاسب نامه ).درخشنده خورشید گردون نوردز باد خزان نیش عقرب نخورد. نظامی .هرچند پایه ٔ تو بلند اوفتاده است...
-
نورد رفتن
لغتنامه دهخدا
نورد رفتن . [ ن َ وَ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، کلنجار رفتن . سروکله زدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
نورد کردن
لغتنامه دهخدا
نورد کردن . [ ن َ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوردیدن . طی کردن : بدین گونه می کرد ره را نوردزمان زیر گردون زمین زیر گرد. نظامی .ملک فیروزفرمود در شهرها سیاحت باید کرد و زمین ها را مساحت ونورد، هر کجا نظر اختیار تو پسندد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 19). || م...
-
عالم نورد
لغتنامه دهخدا
عالم نورد. [ ل َ ن َ وَ ] (نف مرکب ) طی کننده ٔ جهان . جهان نورد. تندرو. سریع : عنان بارگیر عالم نورد به جانب قصر زرد منعطف گردانید. (حبیب السیر ج 3 ص 352).
-
وادی نورد
لغتنامه دهخدا
وادی نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) صحرانورد. (آنندراج ). کسی که در دشت و بیابان سفر میکند. (ناظم الاطباء). طی کننده ٔ دشت و صحرا : جای از وادی نوردان بر خس و خاراست تنگ حسن را گر در بیابان جنون محمل یکی است .واله هروی (از آنندراج ).
-
هم نورد
لغتنامه دهخدا
هم نورد. [ هََ ن َ وَ ] (ص مرکب ) مقابل . روبرو : همه نیکیت باید آغاز کردچو با نیکنامان بوی هم نورد. فردوسی . || برابر. هم پایه : دژی دید با آسمان هم نوردنبرده کسی نام او در نبرد.نظامی .
-
یک نورد
لغتنامه دهخدا
یک نورد. [ ی َ / ی ِ ن َ وَ ] (ص مرکب ) به یک طریق و به یک نسبت و به یک نهج . (برهان ) (آنندراج ). به یک راه و یک منوال . (از ناظم الاطباء). || یک لا. یک تو. (یادداشت مؤلف ).
-
هامون نورد
لغتنامه دهخدا
هامون نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) دشت پیما. صحرانورد. هامون گذار. هامون بر. بیابان سپر. بادیه پیما. آنکه در دشت و بیابان سفر کند. (ناظم الاطباء) : یکی سیل رفتار هامون نوردکه باد از پی اش بازماندی چو گرد. سعدی (بوستان ).هامون نوردی بارکش وز ره به دندا...
-
آب نورد
لغتنامه دهخدا
آب نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) ملاح . دریانورد : خلیل آتش کوبی کلیم آب نوردچه باک داری در کارزار ازآتش و آب .مسعودسعد.