کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نورة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نورة
لغتنامه دهخدا
نورة. [ رَ ] (ع اِ) نشان ستور. (منتهی الارب ). سمة. (از اقرب الموارد) (المنجد). || آهک . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). حجرالکلس . (اقرب الموارد). رجوع به نوره (اِ) شود. || قطران . (از منتهی الارب ). || زن نیک جادوگر. (از اقرب الموارد). سحاره . زن جاد...
-
نورة
لغتنامه دهخدا
نورة. [ ن َ وَ رَ ] (ع اِ) نَوَر. رجوع به نَورَ شود.
-
نورة
لغتنامه دهخدا
نورة. [ن َ رَ ] (ع اِ) واحد نَور است . رجوع به نَور شود.
-
واژههای مشابه
-
نوره
لغتنامه دهخدا
نوره . [ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) چیزی است که برای دور کردن مو از بدن به کار برند، و آن آهک و زرنیخ به هم ساییده است . (از غیاث اللغات ). حلاق الشعر. (برهان قاطع).آهک . (جهانگیری ). نوره را از آن جهت نوره گویند که اندام را روشن و سفید و تازه کند. (از تر...
-
نوره
لغتنامه دهخدا
نوره . [ ن َ / نُو رَ / رِ ] (اِ) چوبی که سقف خانه را بدان پوشند. (برهان قاطع) (آنندراج ). تیری بود که سقف خانه را بدان بپوشند. (جهانگیری ). چوب خرمن کوب . طربیل . (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ). معرب آن نورج است . (از تاج العروس ). رجوع به نورج ...
-
نوره
لغتنامه دهخدا
نوره . [ ن َ / نُو رَه ْ ] (ص مرکب ) نوراه . نوپا. کره اسب نوزین . (یادداشت مؤلف ).
-
نوره
لغتنامه دهخدا
نوره . [ ن َ وَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، در 10 هزارگزی مغرب سنندج و 8 هزارگزی جنوب جاده ٔ سنندج به مریوان در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 1250 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات و لبنیات ...
-
نوره کردن
لغتنامه دهخدا
نوره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوره نهادن . نوره کشیدن . واجبی کشیدن : هرکه آهنگ آش غوره کندموی چینی ّ سفره نوره کند.سلیم (از آنندراج ).
-
نوره کشیدن
لغتنامه دهخدا
نوره کشیدن . [ رَ / رِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نوره به کار داشتن . (یادداشت مؤلف ). مالیدن نوره به بدن . واجبی کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). ستردن مو. نوره مالیدن . موهای زاید بدن را با مالیدن نوره زایل کردن .
-
نوره مالیدن
لغتنامه دهخدا
نوره مالیدن . [ رَ / رِ دَ] (مص مرکب ) نوره کشیدن . رجوع به نوره کشیدن شود.
-
نوره نهادن
لغتنامه دهخدا
نوره نهادن . [ رَ /رِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نوره کشیدن : روزی صد بار می نهم نوره ولی ناانصافان نمی نهندش چه کنم ؟سنائی .
-
نوره خانه
لغتنامه دهخدا
نوره خانه . [ رَ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آن جای از حمام های عمومی که در آن واجبی میکشند. واجبی خانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نوره کش خانه شود.
-
نوره کشی
لغتنامه دهخدا
نوره کشی . [ رَ / رِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) نوره کشیدن . موهای زاید بدن را با مالیدن نوره زایل کردن .
-
نوره کشیده
لغتنامه دهخدا
نوره کشیده . [ رَ / رِ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سترده موی . نوره مالیده . بی مو.