کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نورافشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نورافشان
لغتنامه دهخدا
نورافشان . [ اَ ] (نف مرکب ) هر چیزی که نور و روشنائی از وی پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء). نورپاش . (آنندراج ). نورافشاننده : در دلو نورافشان شده زآنجا به ماهی دان شده ماهی از او بریان شده یکماهه نعما داشته .خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
نورگستر
لغتنامه دهخدا
نورگستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) منتشرکننده و پراکنده نماینده ٔ روشنی . (ناظم الاطباء). روشنی بخش . نورافشان .
-
نورتاب
لغتنامه دهخدا
نورتاب . (نف مرکب ) نورتابنده . نورافشان . تابناک . منبع نور و روشنی : خاک درِ توکه نورتاب است سیبی به دو کرده آفتاب است .خاقانی .
-
نورفشان
لغتنامه دهخدا
نورفشان . [ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) نورافشان . نورپاش . نورافکن . که بر اشیاء دیگر پرتو افکند و نورفشانی کند.
-
نورپاش
لغتنامه دهخدا
نورپاش . (نف مرکب ) نورپاشنده . نورافکن . نورافشان . پرتوافکن : چگونه شوم بر دری نورپاش که باشد بر او این همه دورباش .نظامی .او ز چهره بر سر من نورپاش من ز شادی زیر پایش اشکبار. اشرفی (از آنندراج ). || ستاره ٔ نورافشان . || (اِ مرکب ) چراغ . (فرهنگ ف...
-
نورافکن
لغتنامه دهخدا
نورافکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) نورافشان . که نور و روشنی بر اشیاء افکند. || (اِ مرکب ) چراغ برق قوی که در سرپوش شفافی تعبیه شده و چون آن را روشن کنند به سبب شفافی و جلای سرپوش ، نورش مضاعف شود و تا دوردست را روشن کند.
-
نورزای
لغتنامه دهخدا
نورزای . (نف مرکب ) نورزاینده . نورافشان . پرنور. روشن : ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم در چاه شر شروان ظلمات ظلم بیمر.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 187).
-
گیتی گشای
لغتنامه دهخدا
گیتی گشای . [ گ ُ ] (نف مرکب ) به معنی گیتی گشا. فاتح عالم . (از ناظم الاطباء) : جهاندار محمود گیتی گشای خداوند شمشیر و فرهنگ و رای . فردوسی .آفتاب رای گیتی گشایش از تتق حشمت نورافشان شد. (حبیب السیر ص 124).
-
رادیوآکتیویته
لغتنامه دهخدا
رادیوآکتیویته . [ ی ُ تی ت ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) موضوع (رادیواکتیویته ) یا رادیواکتیوی یا عمل صادر شدن ذرات بسیار خرد، از نظر مصنوعی در موقع شکستن بعضی از اتمهاست . و از نظر طبیعی ، انتشار خودبخود نیرو از طرف ماده است .بموجب تحقیقاتی که هانری بکرل...
-
تیغزن
لغتنامه دهخدا
تیغزن . [ زَ ] (نف مرکب ) معروف است . (برهان ). شمشیرزن . (ناظم الاطباء). تیغدار که سپاهی باشد. (آنندراج ) : همه موبدان را به کرسی نشاندپس آن خسرو تیغزن را بخواند. دقیقی .بشد تیغزن گردکُش پور شاه به گرد همه کشوران با سپاه . دقیقی .پس پشت بد شارسان هر...
-
ال
لغتنامه دهخدا
ال . [ اَ] (ع اِ موصول ) اسم موصول بود به معنی الذی و دیگر موصولات ، و آن بر اسم فاعل و مفعول درآید به شرط آنکه معنی عهد ندهد چون جائنی الضارب فاکرمت الضارب و اگر بر صفت مشبهه درآید صحیح آن است که آن حرف بود. (اقرب الموارد). || (حرف تعریف ) و گاه حرف...
-
جانان
لغتنامه دهخدا
جانان . (اِ مرکب ) مرکب از: جان و ان (علامت نسبت ). معشوق . محبوب . خوب (حاشیه ٔ برهان چ معین ). روی زیبا، دلکش ، نازنین . معشوق . محبوب . شاهد. (ناظم الاطباء). مؤلف آنندراج آرد: بمعنی جان . و الف و نون در آخر زائد است و همچنین در جاویدان و در مؤید...
-
افشان
لغتنامه دهخدا
افشان . [ اَ ] (نف مرخم ، ن مف مرخم ، اِمص ) پراکنده . منتشر. متفرق . پاشان . (ناظم الاطباء). افشانیده شده . (آنندراج ). ریزان . ریزنده . (از مؤید الفضلاء).- افشان فروریختن بول ؛ بقطرات پراکنده دفع شدن آن چنانکه در پیران و بیماران . (یادداشت مؤلف ...
-
موسی
لغتنامه دهخدا
موسی . [ سا ] (اِخ ) ابن عمران ، پیغمبر معروف بنی اسرائیل علیه السلام به این معنی لفظ موسی مرکب است از «مو» و «سا» که به زبان سریانی اولی به معنی تابوت ، و دومی به معنی آب است چون ایشان را فرعون از دریای نیل در تابوت یافته لهذا به این اسم مسمی شدند. ...