کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوخط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوخط
لغتنامه دهخدا
نوخط. [ ن َ / نُو خ َطط / خ َ ] (ص مرکب ) معشوق خطنودمیده . (غیاث اللغات ).جوان نوخاسته که خطش نودمیده باشد. (آنندراج ). امردی که تازه پشت لب وی سبز شده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه به تازگی موی عذار یا پشت لب وی دمیده است . که به نوی خط او دمیده است ....
-
واژههای همآوا
-
نوخة
لغتنامه دهخدا
نوخة. [ ن َ خ َ ] (ع اِمص ) اقامت کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). اقامت . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (المنجد).
-
جستوجو در متن
-
نوخطی
لغتنامه دهخدا
نوخطی . [ ن َ / نُو خ َ / خ َطْ طی ] (حامص مرکب ) صفت نوخط. نوخط بودن . نوخاستگی . نودمیدگی خط و موی بر پشت لب و گونه . رجوع به نوخط شود.- نوخطی عالم ؛کنایه از سبزه ٔ نودمیده ٔ ایام بهار. (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
طار
لغتنامه دهخدا
طار. [ طارر ] (ع ص ) غُلام طارّ؛ کودک نوخط. (منتهی الارب ). مرد سبلت دمیده . (مهذب الاسماء).
-
ریش برآوردن
لغتنامه دهخدا
ریش برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دارای ریش شدن . صاحب ریش گشتن .(ناظم الاطباء). خط برآوردن . (آنندراج ) : امیدکه آن نوخط ما ریش برآرد. بیدل (از آنندراج ).|| خوشه دار شدن غله .(ناظم الاطباء).
-
چارابرو
لغتنامه دهخدا
چارابرو. [ اَ ] (ص مرکب ) نوخط که پشت لب او بحد موی ابرو برآمده است . آنکه خط پشت لب او دمیده است . شاهدی که خط بر پشت لب دارد. کنایه از معشوق نوخط. (آنندراج ). امردی که تازه بروت وی سبز شده باشد. (ناظم الاطباء) : عشق افزون می شود چون حسن میگردد زیاد...
-
تگل
لغتنامه دهخدا
تگل . [ ت َ گ َ ] (اِ) مرد نوجوان بود که هنوز خط نیاورده . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321). نوخواسته باشد که خطش تمام دمیده نبود. امرد نوخط. (فرهنگ جهانگیری ). نوخواب دیده و نوخط بود. (لغت فرس اسدی چ هرن چ دبیرسیاقی ص 130). آنرا گویند که هنوز خط تمام در...
-
طریر
لغتنامه دهخدا
طریر. [ طَ ] (ع ص ) مرد با منظر نیکو و دیداری . (منتهی الارب ). مرد خوب صورت و خوش لقا و دیداری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || غلام طریر؛ کودک نوخط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سنان ٌ طریرٌ؛ سنانی تیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
-
مزلف
لغتنامه دهخدا
مزلف . [ م ُ زَل ْ ل َ ] (ص ) نعت مفعولی منحوت از زُلف فارسی به سیاق عربی . دارای زلف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی ف...
-
عشق باختن
لغتنامه دهخدا
عشق باختن . [ ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) اظهار عشق ودوستی شدید کردن . عشقبازی کردن . عشق ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین ). تغازل با یکدیگر. مغازله : سعدی همه روزه عشق میبازتا در دو جهان شوی به یک رنگ . سعدی .کسی بعیب من از خویشتن نپردازدکه هرکه مینگرم با تو عش...
-
غمزه زن
لغتنامه دهخدا
غمزه زن . [ غ َ زَ / زِ زَ ] (نف مرکب ) کرشمه نما و شوخ چشم . (ناظم الاطباء). آنکه غمزه زند. غمزه زننده . غمزه کننده . رجوع به غمزه شود : زین پس وشاقان چمن نوخط شوند و غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پرمشک سارا داشته . خاقانی .شب مهتاب چون شب تاری قصد خورشی...
-
تازه خط
لغتنامه دهخدا
تازه خط. [زَ / زِ خ َطط / خ َ ] (ص مرکب ) آنکه ریش و سبلت وی بتازگی دمیده باشد. (ناظم الاطباء). نوخط. که تازه از رخسارش خط برآمده باشد. آنکه بتازگی خط او دمیده باشد. آنکه موی تازه بر رخسارش دمیده باشد : با لب تازه خطش چند سیاهی بزندچهره ٔ آب خضر را ب...
-
بالغ شدن
لغتنامه دهخدا
بالغ شدن . [ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خود را شناختن .بجای مردان رسیدن . بجای زنان رسیدن . بحد بلوغ رسیدن پسر یا دختر. (ناظم الاطباء). مدرک شدن : شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون گرد زُمْرُد بر عذارش زآن عیان افشانده اند. خاقانی .از آنکس که بالغ ...