کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوجوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوجوان
لغتنامه دهخدا
نوجوان . [ ن َ / نُو ج َ] (ص مرکب ) پسر امردی که هنوز خطش ندمیده باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). پسری که تازه پا به مرحله ٔ جوانی گذاشته . (فرهنگ فارسی معین ). شاب . حدیث السن . حدث السن . (یادداشت مؤلف ) : چه از نوجوان و چه مرد کهن...
-
جستوجو در متن
-
نوجوانی
لغتنامه دهخدا
نوجوانی . [ ن َ / نُو ج َ ] (حامص مرکب ) نوجوان بودن . حداثت . حداثت سن . (یادداشت مؤلف ). صفت نوجوان . تازه سال بودن : ببخشای بر نوجوانی ّ من بدین بازوی خسروانی ّ من . فردوسی .|| جوانی . اول عمر و زندگانی . (ناظم الاطباء).
-
نوبلوغ
لغتنامه دهخدا
نوبلوغ . [ ن َ/ نُو ب ُ ] (ص مرکب ) تازه بالغ. نوجوان : نوبلوغی که بود شاگردش بردوانید و همچنین کردش .سعدی .
-
حدثات
لغتنامه دهخدا
حدثات . [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) زنان نوجوان . (غیاث اللغات ). || اتفاقات . حوادث . (ناظم الاطباء).
-
حدیث السن
لغتنامه دهخدا
حدیث السن . [ ح َ ثُس ْ س ِن ن ] (ع ص مرکب ) نوجوان . تازه جوان . مرد جوان .
-
دلیمزان
لغتنامه دهخدا
دلیمزان . [ دُ ل َ م ِ ] (ع ص ) نوجوان فربه با حماقت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
دلمزان
لغتنامه دهخدا
دلمزان . [ دُ ل َ م ِ ] (ع ص ) نوجوان فربه با حماقت . (منتهی الارب ). دلیمزان . (اقرب الموارد). رجوع به دلیمزان شود.
-
دورم
لغتنامه دهخدا
دورم . [ دَ رَ ] (ع ص ، اِ) زن نوجوان کوتاه بالای بدرفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
-
سهود
لغتنامه دهخدا
سهود. [ س َ ] (ع ص ) نوجوان تازه بدن یا درازبالای توانا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
شارخ
لغتنامه دهخدا
شارخ . [ رِ ] (ع ص ) نوجوان . (تاج العروس ). جوان . (مهذب الاسماء). مرد جوان . ج ، شَرخ . (اقرب الموارد).
-
شخیل
لغتنامه دهخدا
شخیل . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) دوست نوجوان یا عام است . (منتهی الارب ). رجوع به شخل شود.
-
مشدونة
لغتنامه دهخدا
مشدونة. [ م َ ن َ ] (ع اِ) دختر نوجوان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
-
پرجوانی
لغتنامه دهخدا
پرجوانی . [ پ ُج َ ] (ص مرکب ) حالت آنکه در ریعان شبابست . فهدر؛ نوجوان پرگوشت و پرجوانی . مقلوب فرهد. (منتهی الارب ).
-
جذعم
لغتنامه دهخدا
جذعم . [ ج َ ع َ ] (ع ص ، اِ) و جذعمة؛ نوجوان . (از متن اللغة). و رجوع به جذعمة شود.