کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوبهاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوبهاری
لغتنامه دهخدا
نوبهاری . [ ن َ / نُو ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به نوبهار. رجوع به نوبهار شود : خور به شادی نوبهاری روزگارمی گسار اندر تکوک شاهوار. رودکی .کنار باشد باران نوبهاری رافضایل و هنرش را پدید نیست کنار. فرخی .بگریست بر آن چمن به زاری چون دیده ٔ ابر نوبهاری . ن...
-
جستوجو در متن
-
بوسه شمردن
لغتنامه دهخدا
بوسه شمردن . [ س َ / س ِش ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) شمارش کردن بوسه : صد بوسه ٔ تر شمرده هر دم بر دست تو ابر نوبهاری .طالب آملی (از آنندراج ).
-
تر و تازه
لغتنامه دهخدا
تر و تازه . [ ت َ رُ زَ / زِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ضد پژمرده . شاداب . سبز و خرم . خوش : روزگاری چنین تر و تازه نوبهاری چنین خوش و خرم . مسعودسعد.گر همی خواهی ترا نخلی کنندشرقی و غربی ز تو میوه چنندیا در آن عالم حقت سروی کندتا تر و تازه بمانی تا ا...
-
لطیفی
لغتنامه دهخدا
لطیفی . [ ل َ ] (حامص ) حالت و چگونگی لطیف . لطافت : از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی ملک مشرق بیم است که رای تو کند. منوچهری .هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآردچون بر شکوفه بارد باران نوبهاری . سعدی .زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی حقا که در دهانش ای...
-
مهمه
لغتنامه دهخدا
مهمه . [ م َهَْم َه ْ ] (ع اِ) بیابان هموار. (دستورالاخوان ). ج ، مهامه . دشت دور. دشت و زمین خالی و ویران . (منتهی الارب ). بیابان دور. (مهذب الاسماء) دشت دوردست : اندر آمد نوبهاری چون مهی چون بهشت عدن شد هر مهمهی . منوچهری .مهمهش با مهابت ارقم چون ...
-
خویش دان
لغتنامه دهخدا
خویش دان . [ خوی / خی ] (نف مرکب ) خودشناس . (یادداشت مؤلف ) : بمرواندر بسی دیدم جوانان دلیران جهان کشورستانان ببالا همچو سرو جویباری بچهره همچو باغ نوبهاری از ایشان شیرمردی خویش دانی است کجا در هر هنر گویی جهانیست .(ویس و رامین ).
-
سی لحن
لغتنامه دهخدا
سی لحن . [ ل َ ] (اِخ ) سرودی چند است که باربد ساخته بود و از برای خسروپرویزمینواخت و نام آنها به ترتیب حروف ابجد بدین تفصیل است : 1- آرایش خورشید و آنرا آرایش جهان هم گفته اند.2- آئین جمشید. 3- اورنگی . 4- باغ شیرین . 5- تخت طاقدیسی . 6- حقه ٔ کاوس ...
-
نوبهار
لغتنامه دهخدا
نوبهار. [ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب )بهار نو. (انجمن آرا). ربیع. فصل بهار. (ناظم الاطباء). آغاز فصل بهار. فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین ). فصلی است از فصول اربعه . (از برهان قاطع) : چون لطیف آمد به گاه نوبهاربانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز. رودکی .آمد این...
-
گوی انگله
لغتنامه دهخدا
گوی انگله . [ اَ گ َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) گوی انگل . تکمه و حلقه را گویند که بر گریبان پیراهن و غیره دوزند، چه گوی به معنی تکمه و انگله به معنی حلقه باشد که گوی در آن اندازند و گاهی آن حلقه را نیز گوی انگله میگویند. (برهان قاطع). حلقه ای که تکمه در...
-
بی قراری
لغتنامه دهخدا
بی قراری . [ ق َ ] (حامص مرکب ) بی ثباتی . حالت و کیفیت بی قرار. ناپایداری . (از ناظم الاطباء). مقابل ثبات و سکون . || بی آرامی و قَلَق و وحشت و اضطراب . (ناظم الاطباء). تململ . برم . تبعص . تبعصص . ضجر. بی طاقتی . بی تابی . (یادداشت مؤلف ) (از منته...
-
عدن
لغتنامه دهخدا
عدن . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) جاودان . جاودانی . جنات عدن ای ، اقامة. (ناظم الاطباء).- بهشت عدن ؛ بهشت اقامت . جنات عدن : یکی چون بهشت عدن ، یکی چون هوای دوست یکی چون گلاب تلخ ، یکی چون بت بهار. فرخی .بر دم طاوس خواهی کرد نقشی خوبتردر بهشت عدن خواهی کشت ...
-
طرطری هندی
لغتنامه دهخدا
طرطری هندی . [ طَ طَ ی ِ هَِ ] (اِخ ) هدایت آرد: از حکما و بلغای هندوستان است . تقی اوحدی نوشته که در مجموعه ای شش هفت قصیده ٔ نیکو به اسم او دیده ام . بهر حال از او میباشد:هست گوئی عارض آن ترک زیبا آفتاب گر بود ممکن که دارد برج دیبا آفتاب وصل او خوا...
-
بازیافتن
لغتنامه دهخدا
بازیافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دوباره یافتن . (ناظم الاطباء). باز به دست آوردن : که بیجان شده بازیابدروان و یا پیرسر مرد گردد جوان . فردوسی .همه بوم و بربازیابیم و تخت ببار آید آن خسروانی درخت . فردوسی .امیر عالم عادل محمد محمودکه روزگار بدو بازیافت ع...
-
بلورین
لغتنامه دهخدا
بلورین . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به بلور. ساخته شده از بلور. بلوری .(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلور شود : همه کاخ او پر ز بیگانه دیدنشستش بلورین یکی خانه دید. فردوسی .راست پنداری بلورین جامهای چینیان بر سر تصویر زنگاری که بندند آینه . منوچهری .همی ...