کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوبتی وار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوبتی وار
لغتنامه دهخدا
نوبتی وار. [ ن َ / نُو ب َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند نوبتی . چون نوبتی . جنیبت وار : سبز خنگ سپهر پیوسته نوبتی وار زیر زین تو باد.انوری .
-
واژههای مشابه
-
نوبتی زدن
لغتنامه دهخدا
نوبتی زدن . [ ن َ / نُو ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نوبت زدن . نوبت نواختن . نقاره زدن : گفت گمان چیست که نوبتی بزدند و وکیل رفت ؟ (تاریخ بیهقی ص 450).کی توان زد ز روی رحمت و بیم این چنین نوبتی به زیر گلیم . ؟ || خیمه زدن . خیمه و خرگاه برپا کردن : در میا...
-
نوبتی دار
لغتنامه دهخدا
نوبتی دار. [ ن َ / نُو ب َ ] (نف مرکب ) دربان بارگاه و خیمه ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء). نگهبان خیمه . (آنندراج ). پاسبان . محافظ. نگهبان . کشیکچی : درآوردشان نوبتی دار شاه قفائی ز خون سرخ و روئی سیاه . نظامی (از آنندراج ).هر آن موری که یابد بر درش بارسل...
-
نوبتی گاه
لغتنامه دهخدا
نوبتی گاه . [ ن َ/ نُو ب َ ] (اِ مرکب ) نوبت گاه . نوبت گه : سوی نوبتی گاه خود بازگشت بلند اخترش باز دمساز گشت . نظامی .چه آگاهی که شبگردان این راه کجا دارند هر شب نوبتی گاه . نظامی (از آنندراج ).|| سرزمینی که در آن نوبتی خیمه به پا کرده باشند. (آنند...
-
دبیر نوبتی
لغتنامه دهخدا
دبیر نوبتی . [ دَ رِ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاتب و منشی که بنوبت در دربار پاس دارد : در وقت که این خبر رسید دبیر نوبتی خواجه بونصر را آگاه کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492).
-
حاجب نوبتی
لغتنامه دهخدا
حاجب نوبتی . [ ج ِ ب ِ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ظاهراً هر یک از حُجّاب که بنوبت در شبانه روز به کار حجابت پردازند : پوشیده مثال داد تا حاجب نوبتی برنشست و به خانه ٔ بوسهل رفت . (تاریخ بیهقی ). رجوع شود به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330.
-
هفت نوبتی چرخ
لغتنامه دهخدا
هفت نوبتی چرخ . [ هََ ن َ / نُو ب َ ی ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
بدعه
لغتنامه دهخدا
بدعه . [ ب ِ ع َ ] (ع اِ) بدعت . بدعة : بقمع کردن فرعون بدعه موسی وارقلم در آن ید بیضاش مار می سازد. خاقانی .نوبتی ِ بدعه را قهر تو برّد طناب صیرفی ِ شرع را قدر تو زیبد امین . خاقانی .و رجوع به بدعة و بدعت شود.
-
مدور
لغتنامه دهخدا
مدور. [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) گرد. مدحرج . چرخی . چنبری . گلوله ای . مستدیر. (یادداشت مؤلف ). دایره وار. کروی : صلتی هان سپری بود که گر خواهم از اوپر توان کرد ز دینار مدور دو سپر. فرخی .بچگان زاد مدور همه بی قد و قدم صد و سی بچه ٔ اندرزده دو دست بهم ...
-
شقه
لغتنامه دهخدا
شقه . [ ش ِق ْ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) پاره و قطعه از کاغذ و پارچه و جز آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاغذ. (غیاث ) : طغراکش این مثال مشهوربر شقه چنان نبشت منشور. نظامی .- شقه ٔ کاغذ ؛ قطعه ٔ کاغذ. صفحه ٔ کاغذ : چو بر شقه ٔ کاغذ آمد عبیرشد اندام کا...
-
خیمة
لغتنامه دهخدا
خیمة. [ خ َ م َ ] (ع اِ) هر خانه ٔ مستدیر. خیم . || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه ٔ آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). الاچیق . (یادداشت مؤلف ). ج ، خیمات ، ...
-
گار
لغتنامه دهخدا
گار. (پسوند) اِفاده ٔ فاعلیت (صیغه ٔ مبالغه ) کند وقتی که به ریشه ٔ فعل که معادل با مفرد امر حاضر است درآید : آمرزگار:گناه من ارنامدی در شمارترا نام کی بودی آمرزگار. نظامی .دعا را به آمرزش آور بکارمگر رحمتی بخشد آمرزگار. نظامی .جزین کاعتمادم به یاری ...
-
گه
لغتنامه دهخدا
گه . [ گ َه ْ ] (اِ) مخفف گاه . بوته ٔ زرگران که در آن طلا و نقره گدازند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). کوره . کوره ٔ حدادی : شوسه ٔ سیم نکوتر بر تو یا گه سیم ؟شاخ بادام بآیین تر، یا شاخ چنار؟ فرخی .دشت ماننده ...