کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نهنگ بزرگبالۀ تنومند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نهنگ کلاش
لغتنامه دهخدا
نهنگ کلاش . [ ن َ هََ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج ، در 45 هزارگزی جنوب غربی پاوه ، در فاصله ٔ دهات نهنگ باباجانی و هوش ، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 128 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش لبنیات و ان...
-
جستوجو در متن
-
بزرگ اندام
لغتنامه دهخدا
بزرگ اندام . [ ب ُ زُ اَ ] (ص مرکب ) ستبراندام . درشت اندام . تنومند.
-
جثه دار
لغتنامه دهخدا
جثه دار. [ ج ُث ْ ث َ / ث ِ ] (نف مرکب ) بزرگ . جسیم . تنومند. (ناظم الاطباء).
-
شرافیة
لغتنامه دهخدا
شرافیة. [ ش ُ فی ی َ ] (ع ص ) آذان شرافیة؛ گوشهای بزرگ . || ناقة شرافیة؛ ماده شتر تنومند گوش فربه . (از اقرب الموارد).
-
نتل
لغتنامه دهخدا
نتل . [ ن َ ت َ ] (ع اِ) تخم شترمرغ پرآب کرده ٔ در بیابان دفن کرده . نَتْل . رجوع به نَتْل شود. || (ص ) بنده ٔ تنومند و بزرگ هیکل . (ناظم الاطباء).عبد ضخم . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
-
دکل
لغتنامه دهخدا
دکل . [ دَ ک َ ] (ص ) امردی که ریش او تمام برنیامده باشد و دست و پای بزرگ و گنده داشته باشد. (برهان ). امردی راگویند که دست و پای بزرگ لک و گنده داشته باشد و خطش هنوز ندمیده ، و آنرا «تکل » نیز گویند. (آنندراج ). امرد ضخم . || سخت درشت اندام و قوی . ...
-
تناور
لغتنامه دهخدا
تناور. [ ت َ وَ ] (ص مرکب ) شخص قوی جثه ٔ تنومند و فربه را گویند. (برهان ). تنومند یعنی صاحب جثه و قوی تن . (فرهنگ رشیدی ). بمعنی قوی جثه و پهلوان و آن را تنومند نیز گونید و هرچیز بزرگ را که عظیم الجثه است تناور خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). فربه و...
-
گته
لغتنامه دهخدا
گته . [ گ ُ / گ َ ت َ / ت ِ ] (ص ) گت . رجوع به گت شود. بزرگ و عظیم و کبیر. (برهان ) (آنندراج ). درشت . کلان . کلفت . تناور. تنومند. (رشیدی ). گپ : حیف از گته میر و خاندان گته میر. (از جهانگیری و رشیدی ) (آنندراج ).این گته نقطه تعلق به متن دارنه . (ن...
-
جسیم
لغتنامه دهخدا
جسیم . [ ج َ ] (ع ص ) تن بزرگ . (از متن اللغة). امر بزرگ تن . (از متن اللغة). بزرگ تن . (دهار). بزرگ و تناور: تا بود کی این داهیه ٔ عظیم و این واقعه ٔجسیم مندفع گردد. (سندبادنامه ص 84). همگنان را در مجلس انس بنشاند و هر یک را به عوارف سنی و عوائد جسی...
-
که پیکر
لغتنامه دهخدا
که پیکر. [ ک ُه ْ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند : تهمتن یکی گرز زد بر سرش که خم گشت بالای که پیکرش . فردوس...
-
کبیر
لغتنامه دهخدا
کبیر. [ ک َ ] (ع ص ) بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). بزرگ و کلان . (ناظم الاطباء). کبیرة مؤنث آن است . ج ، کِبار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و کُبَراء. (اقرب الموارد). و مَکبوراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : چون ...
-
بالیده
لغتنامه دهخدا
بالیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نموکرده . بلندشده . (ناظم الاطباء). گوالیده . یافع. هرچیز که ببالا بلند باشد.باسق ، درخت یا مردی باشد که ببالا بلند باشد. (اوبهی ). آدمی و درخت و جز آن را گویند که تنومند و بلند ودراز شده باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج...
-
اردکان
لغتنامه دهخدا
اردکان . [ اَ دَ ] (اِخ ) موضعی است از مضافات شیراز. (جهانگیری ) (برهان ). محلی است بین شیراز و اصفهان . (گلشن مراد). قصبه ایست در حوالی شیراز و بعضی گفته اند اردکان قصبه ایست در دامنه ٔ کوه شش پیر از کوههای فارس . درقدیم شهری بزرگ بوده اکنون بیش از ...
-
هیکل
لغتنامه دهخدا
هیکل . [ هََ ک َ ] (ع اِ) هیأت . صورت و تنه ٔ مردم . (برهان ). صورت و شکل . (غیاث اللغات ). ریخت . کالبد. پیکر. (منتهی الارب ).صورت و شخص . ج ، هیاکل . (اقرب الموارد) : در مسکنی که هیچ نفرسایدفرسوده گشت هیکل مسکینم . ناصرخسرو.بحری است ژرف عالم کشتیش...