کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نهرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نهرة
لغتنامه دهخدا
نهرة. [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) ربودگی . (منتهی الارب ). دغرة. خلسة. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). اختلاس . (ناظم الاطباء). || خواندگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دعوت . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
نهره
لغتنامه دهخدا
نهره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ) آنین نهره باشد به زبان آذربایگان . (نسخه ای از لغت فرس اسدی ص 372، از یادداشت مؤلف ). آنین نهره بود که ماست و دوغ از یکدیگر جدا کنند. (حفان ). چیزی که بدان ماست و دوغ از یکدیگر جدا کنند. (اوبهی ). چیزی است که بدان روغن را...
-
نهره کوس
لغتنامه دهخدا
نهره کوس . [ ن َ رِ ] (اِ مرکب ) چوب شیرزنه . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
نحرة
لغتنامه دهخدا
نحرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) یکی نحر.(از اقرب الموارد). رجوع به نحر شود. || نحرةً: لقیته صحرةً نحرةً؛ عیاناً (اقرب الموارد) (از منتهی الارب )؛ به چشم دیدم او را. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ابریج
لغتنامه دهخدا
ابریج . [ اِ ] (ع اِ) شیرزنه . نهره . آلت دوغ و روغن کردن و مسکه برگرفتن که به زبان دیلم تیره گویند. گول شیرزنه . (مهذب الاسماء).
-
ربودگی
لغتنامه دهخدا
ربودگی . [ رُ دَ / دِ ] (حامص ) غارت و تاراج . (ناظم الاطباء). خُلْسه . نهرة. (منتهی الارب ). || دزدی . || غنیمت . (ناظم الاطباء).
-
نیره
لغتنامه دهخدا
نیره . [ رَ / رِ ] (اِ) ظروف سفالین که در آن دوغ را جهت مسکه برآوردن می زنند. (ناظم الاطباء). نهره . || چوبی که بدان مسکه برمی آورند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 405 شود.
-
آنین
لغتنامه دهخدا
آنین . (اِ) اَنین . نیم خم سفالین و کوچک که دوغ در آن کرده و جنبانند یعنی زنند تا کره ٔ آن جدا شود. تغار. تغارچه . نهره (بزبان آذری ). شیرزنه ، و آن خنوری بود که ماست در وی کنند و می جنبانند تا روغن آن گیرند. (از فرهنگ اسدی ، خطی ) : سبو و ساغر و آنی...
-
بزچلو
لغتنامه دهخدا
بزچلو. [ ب ُ چ َل ْ لو ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش وفس است . دهستان مزبور بین دهستان های وفس و شراء و فراهان واقع شده و اکثر قرای آن از آب قنات مشروب می شود و هوای دهستان سردسیر و سالم است . این بلوک در ازمنه ٔ قدیم به کهستان درگزین م...
-
آذین
لغتنامه دهخدا
آذین . (اِ) زیب . زیور. زینت . آرایش . آیین : گر همی آرزو آیدْت عروسی ّ نودین عروست بس و دل خانه و علم آذین . ناصرخسرو.ای خوانده کُتْب و زو شده روشن دل بسته ز علم و حکمت و پند آذین . ناصرخسرو.تا ز مشک خم گرفته در گلش آذین بودخم گرفتن قامت عشاق را آیی...
-
کیفر
لغتنامه دهخدا
کیفر. [ ک َ / ک ِ ف َ ] (اِ) مکافات بدی . (فرهنگ رشیدی ). مکافات نیکی و مکافات بدی را گویند، و به عربی جزا خوانند. (برهان ). پاداش و جزای عمل بد. (غیاث ). به معنی مکافات است ، در جای مکافات بدی استعمال می شود چنانکه پاداش در محل تلافی خوب . (آنندراج ...
-
آیین
لغتنامه دهخدا
آیین . (اِ) سیرت . رسم .(صراح ). عرف . طبع. عادت . داب . (دهار). آئین . شیمه . روش . دَیْدَن . خلق . خصلت . خو. خوی . منش : سیرت اوبود وحی نامه بکسری چونکه به آئینْش پندنامه بیاکند. رودکی .همه شب بدی خوردن آیین اودل مهتران پر شد از کین او. فردوسی .مز...