کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نن
لغتنامه دهخدا
نن . [ ن َن ن ] (ع ص ) موی سست . (منتهی الارب ). موی ضعیف . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
-
نن
لغتنامه دهخدا
نن . [ ن ُ ] (اِ) نون . حرفی است از حروف تهجی . (آنندراج ). رجوع به نون و «ن » شود.
-
واژههای مشابه
-
گومبی نن
لغتنامه دهخدا
گومبی نن . [ ن ِ ] (اِخ ) یکی از شهرهای شوروی است که امروزه آن را گوزو مینامند و 20000 تن جمعیت دارد.
-
تران نن
لغتنامه دهخدا
تران نن . [ تْرا / ت ِ ن َن ْ ] (اِخ ) ولایتی است در لائوس که 84000 تن سکنه دارد و مرکز آن گزیانگ - کوآنگ است .
-
دی نن
لغتنامه دهخدا
دی نن .[ ن ُ ] (اِخ ) مورخ یونانی که معاصر فیلیپ مقدونی بود (قرن 4 ق .م .) چون زمانی در دربار اردشیر دوم هخامنشی بود از ایران سخن رانده است . تاریخ او از تأسیس دولت آسور شروع و بتسخیر مصر بدست اردشیر دوم (اُخس ) خاتمه می یابد. تألیفاتش افسانه های ز...
-
زاپاارته نن
لغتنامه دهخدا
زاپاارته نن . [ اُ ت ِ ن ُ ] (اِخ ) کوهی است که تیرداد شهر جدید دارا یاداریوم را در آن بنا کرد. در ایران باستان آمده : از کارهای او [ تیرداد ] بنای شهر جدیدی بود که ژوستن گوید دارا نام داشت و در کوه زاپاارته نن واقع بود. محلی راکه تیرداد برای بنای دا...
-
جستوجو در متن
-
قان
لغتنامه دهخدا
قان . [ نِن ْ ] (ع ص ) قانی . رجوع به قانی شود.
-
عیاناً
لغتنامه دهخدا
عیاناً. [ نَن ْ ] (ع ق ) به عیان . بطور آشکار. آشکارا. به وضوح . بعین .
-
غوان
لغتنامه دهخدا
غوان . [ غ َ نِن ْ ] (ع ص ، اِ) رجوع به غوانی شود.
-
یمیناً
لغتنامه دهخدا
یمیناً.[ ی َ نَن ْ ] (ع ق ) به سوی دست راست . (ناظم الاطباء).
-
آن
لغتنامه دهخدا
آن . [ نِن ْ ] (ع ص ) اعلال شده ٔ آنی . سخت گرم . || نزدیک . || بردبار.
-
آناً
لغتنامه دهخدا
آناً. [ نَن ْ ] (ع ق ) همان درنگ . فی الفور. در یک لحظه . بیکدم .
-
ناداننده
لغتنامه دهخدا
ناداننده . [ نَن ْ دَ /دِ ] (نف مرکب ) نادان . که نمی داند. مقابل داننده .