کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نم نم باران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ثریان
لغتنامه دهخدا
ثریان . [ ث َ رَ ] (ع اِ) التقاء ثَریان و ثَروَان ؛ نم به نم رسیدن ، یعنی بحدی باران آمدن که بزمین فرو شود تا با نم و تری زیر زمین تلاقی کند و نیز التقاء ثَرَیان و التقاء ثروان . فزودن شرف أب بر شرف ام ّ.
-
لث
لغتنامه دهخدا
لث . [ ل َث ث ] (ع مص ) ستهیدن . || مقیم بودن بجایی . || پیوسته باریدن باران . || نم رسیدن درخت را. (منتهی الارب ).
-
اثراء
لغتنامه دهخدا
اثراء. [ اِ ] (ع مص ) توانگر شدن . (زوزنی ). بسیارمال شدن . || اثرت الارض ؛ کثر ثراها. (منتهی الارب ). || اثراء مطر؛ تا ثری رسیدن باران . (منتهی الارب ). تر کردن باران خاک را. (تاج المصادر بیهقی ). || بسیار شدن ثَری (تری و نم و گل نمناک ) در زمین .
-
صلة
لغتنامه دهخدا
صلة. [ ص َل ْ ل َ ] (ع اِ) پوست یا پوست خشک ناپیراسته . || کفش . || زمین یا زمین خشک یا زمین بی باران در میان دو زمین باران رسیده . || بانگ میخ و مانند آن وقت فروبردن در چیز سخت . || باران فراخ بسیار. || باران کم و پریشان که یک یک افتد. از لغات اضداد...
-
طل
لغتنامه دهخدا
طل . [ طَل ل ] (ع اِ) باران ریزه . (منتهی الارب )(منتخب اللغات ). سبکترین و ضعیفترین باران . نم . (منتهی الارب ). شب نم . (منتخب اللغات ). فوق نم و کم از باران . (منتهی الارب ). مطر ضعیف . باران ضعیف . (منتخب اللغات ). باران نرم . (مهذب الاسماء). نرم...
-
پشکال
لغتنامه دهخدا
پشکال . [ پ َ ] (هندی ، اِ) (مرکب از پشک ، شب نم و آل علامت نسبت ) فصل باران هندوستان را گویند. (برهان قاطع). موسم برسات . (غیاث اللغات ). بسارة. موسم بادها و بارانهای موسمی هند.
-
نمناک
لغتنامه دهخدا
نمناک . [ ن َ ] (ص مرکب ) مرطوب . دارای رطوبت و تری . (ناظم الاطباء). نمین . (آنندراج ). نمگین . نمگن . پرنم . بانم . نم دار. نمور. دارای نم . (یادداشت مؤلف ) : و بخارا جائی نمناک است . (حدود العالم ).سنان در سنگ رفت و دسته در خاک چنین گویند خاکی بو...
-
شرشر
لغتنامه دهخدا
شرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِ صوت ) حکایت صوت ریختن آب از بلندی . آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن . حکایت صوت ریختن بول و جز آن . آواز کمیز چون بریزد. (یادداشت مؤلف ). صدای ریزش باران شدید و سیل آسا. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || قیدی برای بیان ک...
-
رسوخ
لغتنامه دهخدا
رسوخ . [ رُ ] (ع مص ) ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب ، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست . (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن : رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )...
-
ارزاغ
لغتنامه دهخدا
ارزاغ . [ اِ ] (ع مص ) اِرزاغ ریح ؛ نم آوردن باد سرد. (منتهی الأرب ). || ارزاغ محتفر؛ بگل زمین رسیدن حفّار (کننده ). (منتهی الأرب ). بگل تر رسیدن . || ارزاغ ماء؛ کم شدن آب . (منتهی الأرب ). || ارزاغ ارض ؛ گل ناک گشتن آن . || ارزاغ در کسی ؛ طمع کرد...
-
باران
لغتنامه دهخدا
باران . (اِ) ترجمه ٔ مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است . (آنندراج ). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد و سبب حصول آن تحثر بخار آبی است که ابر از آن حاصل شده و بادهائی که از روی دریا میوزد چون ...
-
مطیر
لغتنامه دهخدا
مطیر. [ م َ ] (ع اِ) باران . (غیاث ). باران و جای باران رسیده . (آنندراج ). مکان مطیر؛ جای باران رسیده . (منتهی الارب ). ممطور و یقال یوم ماطر و مطیر و ممطور؛ یعنی روزی که در آن باران باشد. (از اقرب الموارد). بارانی .باران دار. بارنده . (یادداشت به خ...
-
می خوار
لغتنامه دهخدا
می خوار. [ م َ / م ِ خوا / خا] (نف مرکب ) می خواره . می گسار. سیکی خوار. باده گسار. باده خوار. شرابخوار. می باره . شرابخواره : مطربان رودنواز ورهیان زرافشان دوستداران همه می خوار و مخالف غمخور. فرخی .یکی چون روی بیماران دوم چون روی می خواران سیم چون ...
-
نزم
لغتنامه دهخدا
نزم . [ ن ِ / ن َ ] (اِ) آن بخار بود که به تازی ضباب گویند. (لغت فرس اسدی ص 343 از حاشیه ٔ برهان ) (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نژم . طبری :نِزْم (ابر، ابری که نزدیک به زمین است ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بخاری که در ایام زمستان و غیره پدید آید و ...
-
پشک
لغتنامه دهخدا
پشک . [ پ َ ش َ ] (اِ) بشک . شبنم . (برهان قاطع). آن نم سپید که بامدادان بر دیوارها و سبزی نشیند. (لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). و برف گونه ای که شب های تیرماه افتد بر زمین بی ابری در آسمان . زیوال (بلغت آذری ). اپشک . افشک . (فرهنگ جهانگیری ). ژاله ٔ م...