کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمکین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نمکین
لغتنامه دهخدا
نمکین . [ ن َ م َ ] (ص نسبی ) نمکی . نمک دار. نمک زده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). شور. || خوشگل . ملیح . زیبا. خوشایند. (ناظم الاطباء). ملیح . ملیحه . مطبوع : نگار من چو درآید به خنده ٔ نمکین نمک زیاده کند بر جراحت ریشان . ؟|| ظریف و لطیفه ...
-
واژههای مشابه
-
عقد نمکین
لغتنامه دهخدا
عقد نمکین . [ ع َ دِ ن َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نکاح متعه . (غیاث اللغات ). متعه . (از آنندراج ). عقد روان . و رجوع به عقد روان شود : دختر رز که بود چون زن بی مهر حرام من به عقد نمکین از چه حلالش نکنم .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
ملاحة
لغتنامه دهخدا
ملاحة. [ م َ ح َ ] (ع مص ) نمکین و شیرین شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). نمکین و خوب روی گردیدن . مُلوحة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شور گردیدن آب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نمکین و ...
-
مملوحات
لغتنامه دهخدا
مملوحات . [ م َ ](ع ص ، اِ) غذاهای نمکین و آچارها. (ناظم الاطباء).
-
املوحة
لغتنامه دهخدا
املوحة. [ اُح َ ] (ع اِ) سخن خوش و نمکین . (از اقرب الموارد).
-
نمک زده
لغتنامه دهخدا
نمک زده . [ ن َ م َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نمکین . دارای نمک . (ناظم الاطباء).
-
ذباءة
لغتنامه دهخدا
ذباءة. [ ذَ ءَ ] (ع ص ) دختر لاغربدن ملیح و نمکین سبک روح .
-
شورش
لغتنامه دهخدا
شورش . [ رِ ] (اِ) غذای شور و نمکین . (ناظم الاطباء). ملاحت و نمکینی . (آنندراج ). || نمکدان . (ناظم الاطباء).
-
مبحر
لغتنامه دهخدا
مبحر. [ م ُ ح َ ] (ع ص ) آب شور. (آنندراج ). نمکین مانند دریا. (ناظم الاطباء).
-
مستملح
لغتنامه دهخدا
مستملح . [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استملاح . ملیح . نمکین . (غیاث ). رجوع به استملاح شود.
-
ملحة
لغتنامه دهخدا
ملحة. [ م ُ ل َح َ ] (ع اِ) سخن خوش و نمکین . (از اقرب الموارد).
-
باملاحت
لغتنامه دهخدا
باملاحت . [ م َ ح َ ] (ص مرکب ) که ملاحت دارد. نمکین . نمک دار. بانمک . || خوش سخن . طیبت گوی . ملیح .
-
استملاح
لغتنامه دهخدا
استملاح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نمکین و شیرین آمدن چیزی را.(تاج المصادر بیهقی ). نمکین و نیکو شمردن . نمکین آمدن و شیرین آمدن . (زوزنی ). || ملیح شمردن کسی را. (منتهی الارب ): ویس کلمه ایست که در محل رأفت و استملاح کودکان مستعمل شود. (منتهی الارب ). کل...