کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمکدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نمکدان
لغتنامه دهخدا
نمکدان . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) ظرفی که نمک را سوده در آن نگه دارند. (آنندراج ). آوند نمک که در آن نمک ریخته در سر سفره می گذارند. (ناظم الاطباء). مِمْلَحة. (دهار) (منتهی الارب ) : این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده وآن چنان چون در غلاف زر سیمین گو...
-
نمکدان
لغتنامه دهخدا
نمکدان . [ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس که یکصد تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات ، شغل اهالی صید ماهی و کرایه کشی است . در این ده معدن نمک وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
نمکدان
لغتنامه دهخدا
نمکدان . [ ن َ م َ ] (اِخ ) نام بنائی است از دوره ٔ صفویه در اصفهان . این بنا را ظل السلطان ویران کرد. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
کاخ نمکدان
لغتنامه دهخدا
کاخ نمکدان .[ خ ِ ن َ م َ ] (اِخ ) از بناهای عهد صفویه . در گزارشهای باستان شناسی آمده : بفاصله ٔ صد و پنجاه متر در جنوب آینه خانه عمارت نمکدان بشکل دایره روی زمین مرتفعی ساخته شده بود. این عمارت هشت ضلعی و سه طبقه بوده شرق و غرب آن را باغ سعادت آباد...
-
نان و نمکدان شکستن
لغتنامه دهخدا
نان و نمکدان شکستن . [ ن ُن َ م َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از حرام خواری کردن . (برهان قاطع). حرام نمکی کردن . (فرهنگ رشیدی ). نان خوردن و نمکدان شکستن . نمک بحرام بودن . ناسپاسی کردن . (از آنندراج ). نان خوردن و نمکدان بردن یا دزدیدن .کفران نع...
-
جستوجو در متن
-
نمک خوردن
لغتنامه دهخدا
نمک خوردن . [ ن َ م َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) هم نمک شدن . مهمان شدن . (حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین نظامی ). هم غذا شدن : مرا پیوند اوخواری نیرزدنمک خوردن جگرخواری نیرزد. نظامی .سال ها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و حقوق صحبت بیکران ثابت شد...
-
شورش
لغتنامه دهخدا
شورش . [ رِ ] (اِ) غذای شور و نمکین . (ناظم الاطباء). ملاحت و نمکینی . (آنندراج ). || نمکدان . (ناظم الاطباء).
-
مملحة
لغتنامه دهخدا
مملحة. [ م ِ ل َ ح َ ] (ع اِ) نمکدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء).
-
افرازدان
لغتنامه دهخدا
افرازدان . [ اَ ] (اِ مرکب ) آوندی مانند نمکدان . چوب و مانند آن که در آن حوایج دیگ بدارند. بتازیش مفرحه خوانند. (آنندراج ). به ازاء موقوف آوندی مانند نمکدان . چوب و غیر آن که در آن حوائج دیگ بدارند. بتازیش مفرحه خوانند کذا فی القنیه . (مؤید).
-
مملحه
لغتنامه دهخدا
مملحه . [ م ِ ل َ ح َ ] (ع اِ) صورتی از مملحة. نمکدان : دهد ملیح ز منکوحه ٔ ملیحه ٔ خویش نشان مملحه ٔ خوان شهری و غربا.سوزنی .
-
بادامغز
لغتنامه دهخدا
بادامغز. [ م َ ] (اِ مرکب ) مخفف بادام مغز باشد. مغز بادام : چون بوقت خنده بگشاید نمکدان حیات در میان پسته ای سی و دو بادامغز بین .شرف شفروه .
-
نمک خواره
لغتنامه دهخدا
نمک خواره . [ ن َ م َ خوا/ خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) نمک خوار. نمک پرورده . که نمک کسی را خورد و از نعمت او متنعم شود : چه شورش فکندند در انجمن نمک خوارگان نمکدان شکن .قدسی (از آنندراج ).
-
ورشنان
لغتنامه دهخدا
ورشنان . [ وَ رَ ] (اِ) بر وزن نمکدان ، امت پیغمبررا گویند مطلقاً از هر پیغمبر که باشد. (برهان ) (آنندراج ). امت و پیرو پیغمبر که ورستان نیز گویند. (ناظم الاطباء). مصحف برروشنان . رجوع به برروشنان شود.