کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمودار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نمودار
لغتنامه دهخدا
نمودار. [ ن ُ / ن ِ ] (نف ) نمایان . مرئی . (برهان قاطع). مشهود. (فرهنگ فارسی معین ). پیدا. ظاهر. آشکار. (انجمن آرا) پدیدار. هویدا. تابان . (ناظم الاطباء). چیزی که در نظر نماید. (از رشیدی ) : نموداری که از مه تا به ماهی است طلسمی بر سر گنج الهی است ....
-
واژههای مشابه
-
نمودار شدن
لغتنامه دهخدا
نمودار شدن . [ ن ُ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر شدن . پدید آمدن . نمایان شدن . مرئی گشتن : همی بود تا شب نمودار شدفرورفت مهر و جهان تار شد.فردوسی .
-
نمودار کردن
لغتنامه دهخدا
نمودار کردن . [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر کردن . پدید آوردن . آشکار کردن : من آن صورتگرم کز نقش پرگارز خسرو کردم این صورت نمودار. نظامی .از این قصیده نمودار ساحری کن از آنک بقای نام تو است این قصیده ٔ غرا.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
گرافیک
لغتنامه دهخدا
گرافیک . [ گ ِ ] (فرانسوی ، اِ) نمودار خطوطی که نماینده ٔ صور و اعمال است .
-
سگلاس
لغتنامه دهخدا
سگلاس . [ س َ ] (ص مرکب )آنکه خود را مانند سگ نمودار کند. (ناظم الاطباء).
-
بادید کردن
لغتنامه دهخدا
بادید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . نمودار کردن . ظاهر ساختن .
-
سفینه کردن
لغتنامه دهخدا
سفینه کردن . [ س َ ن َ / ن ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) ظاهر و نمودار کردن . (آنندراج ) (غیاث ).
-
صماء
لغتنامه دهخدا
صماء. [ ص َم ْءْ ] (ع مص ) برآمدن و نمودار شدن بر قوم . || برانگیختن . (منتهی الارب ).
-
اصی
لغتنامه دهخدا
اصی . [ اَص ْی ْ ] (ع مص ) اصی کوهان ؛ نمودار شدن پیه آن . (از اقرب الموارد). بارمند شدن پیه کوهان . (منتهی الارب ).
-
اکحیلال
لغتنامه دهخدا
اکحیلال . [ اِ ] (ع مص ) نمودار کردن زمین سبزی گیاه را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکحال شود.
-
نشان وار
لغتنامه دهخدا
نشان وار. [ ن ِ ] (اِ مرکب ) نمودار. نمونه . نشانه : ای نموداری ز یک لفظ وفاق تو بهشت ای نشان واری ز یک حرف خلاف تو سقر. ازرقی .
-
سفید گردیدن
لغتنامه دهخدا
سفید گردیدن . [ س َ / س ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) برنگ سفید درآمدن . || نمودار و نمایان و آشکار شدن . || معزز گردیدن . (آنندراج ) (غیاث ).
-
ایتلاق
لغتنامه دهخدا
ایتلاق . [ ت ِ ] (ع مص ) ائتلاق . درخشیدن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). درخشیدن و روشن شدن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). سپید نمودار شدن . (غیاث ) (آنندراج ).