کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نمود
لغتنامه دهخدا
نمود.[ ن ُ / ن ِ ] (مص مرخم ، اِمص ، اِ) نمایش . (ناظم الاطباء). ظهور. (یادداشت مؤلف ). تجلی . جلوه . اسم مصدر است از نمودن : اگرچه هیچ چیزی را نهی قایم به ذات خودپس آمد نفس وحدت را نمود مثل در الاّ. ناصرخسرو.از خشم و عنف او دو نشانه است روز و شب وز...
-
واژههای مشابه
-
نمود داشتن
لغتنامه دهخدا
نمود داشتن . [ ن ُ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) اثر داشتن . مؤثر بودن . (یادداشت مؤلف ). || جلوه داشتن . جالب توجه بودن . نظرگیر بودن . (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
نمود کردن
لغتنامه دهخدا
نمود کردن . [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اثر کردن . (یادداشت مؤلف ). به نظر آمدن : روزه به من نمود نمی کند. آن چند لحظه به قدر یک سال برای من نمود کرد. (یادداشت مؤلف ). || جلوه کردن . جلب توجه کردن . در نظر دیگران آمدن : اگر شمابخواهید در تهران ...
-
طاعت نمود
لغتنامه دهخدا
طاعت نمود. [ ع َ ن ِ / ن ُ / ن َ ] (مص مرکب مرخم ) فرمانبری نشان دادن . اظهار طاعت کردن : رسول به نزدیک امیر اسماعیل آمد و نامه بداد و از طاعت نمود امیر بلخ و گورکانیان خبر داد. (تاریخ بخارا).
-
بی نمود
لغتنامه دهخدا
بی نمود. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نمود) بی تجلی . بی نمایش . بی نمایانی . ناپدید. آنکه نمایش نداشته باشد. (ناظم الاطباء).
-
خوش نمود
لغتنامه دهخدا
خوش نمود. [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ/ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) خوش جلوه . خوش ظاهر. خوب منظر.
-
جستوجو در متن
-
تندی نمودن
لغتنامه دهخدا
تندی نمودن . [ ت ُ ن ُ/ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خشونت نمودن . کج خلقی نمودن . تندی کردن . درشتی نمودن . تیزی نمودن : که هر جای تندی نباید نمودسر بی خرد را نباید ستود. فردوسی .شهنشاه در جنگ مردی نموددلیری و تندی و گُردی نمود. فردوسی .چو آشفته شد شیر...
-
گولیوس
لغتنامه دهخدا
گولیوس . [ گ ُ ] (اِخ ) پترس . مستشرق هلندی است که به نام سلستین معروف گردید و برای رسیدگی به اوضاع مسیحیان در سال 1670 م . به هند مسافرت نمود. و در سورات هندوستان درگذشت و کتاب (اقتدای به مسیح ) را به زبان عربی ترجمه نمود.
-
مشفقی
لغتنامه دهخدا
مشفقی . [ م ُ ف ِ ] (حامص ) مهربانی و نصیحتگری : بر ملک و خانه ٔ تو ملک مشفقی نمودگر مشفقی نمود مر او را فلک ، رواست . فرخی .این سخن گفت و چون از این پرداخت مشفقی کردو مهربانی ساخت .نظامی .
-
بتو
لغتنامه دهخدا
بتو. [ ب َت ْوْ ] (ع مص ) اقامت نمودن در جای . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ): بتا بالمکان بتواً؛ اقامت نمود در آن جای . (ناظم الاطباء). بتا بالمکان ؛ اقامت نمود. (منتهی الارب ).
-
گرمی نمودن
لغتنامه دهخدا
گرمی نمودن . [ گ َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) گرمی کردن . مهربانی کردن : هزاران لطف کرد و گرمی نمودابر مهر دوشین فراوان فزود. شمسی (یوسف و زلیخا).فراوان بپرسید و گرمی نموددلش را بدو مهربانی فزود. شمسی (یوسف و زلیخا).بشد مرد و بسیار گرمی نمودبجا ...
-
فرمان برداری
لغتنامه دهخدا
فرمان برداری . [ ف َ مام ْ ب ُ ] (حامص مرکب ) فرمان بری . فرمان به جا آوردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : در ریاضت و تعلیم او و شرایط خدمت و لوازم فرمان برداری قیام نمود. (سندبادنامه ).- فرمان برداری کردن ؛ اطاعت کردن . مطیع شدن و تسلیم شدن . (ناظم الا...
-
پوزش نمودن
لغتنامه دهخدا
پوزش نمودن . [ زِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار پوزش کردن : برآید بکام تو این کار زودچو بشنید سیندخت پوزش نمود. فردوسی .زمین را ببوسید و پوزش نمودبر آن مهتری آفرین برفزود. فردوسی .کرم کرد و غم خورد و پوزش نمودبداندیش را دل به نیکی ربود. سعدی ...