کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نمو
لغتنامه دهخدا
نمو. [ ن َم ْوْ ] (ع مص ) اسناد دادن و برداشتن حدیث را به سوی کسی . (از ناظم الاطباء). نَمْی . (متن اللغة). رجوع به نَمْی شود. || نسبت دادن کسی را به پدرش . (از ناظم الاطباء).
-
نمو
لغتنامه دهخدا
نمو. [ ن ُ ] (از ع ، اِمص ) نُمُوّ. رشد. بالش . پرورش : آب عذب دین همی جوشد از اوطالبان را زآن حیات است و نمو. مولوی .رجوع به نُمُوّ شود.
-
نمو
لغتنامه دهخدا
نمو. [ ن ُ م ُوو ] (ع مص ) بالیدن . (غیاث اللغات ). افزون شدن . گوالیدن . (ناظم الاطباء). زیاد شدن . بسیار شدن . (از اقرب الموارد). بالا کردن . رستن . برآمدن . (یادداشت مؤلف ). || افزون گردیدن سیاهی یا سرخی خضاب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)...
-
واژههای مشابه
-
نمو یافتن
لغتنامه دهخدا
نمو یافتن . [ ن ُ م ُوو / م ُوْ ت َ ] (مص مرکب ) رشد کردن . بالیدن . برآمدن . بالا آمدن . پرورش یافتن : این بزرگ در حجر تربیت پدر نشو و نمو یافته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 255). بر آن اعتقاد نشو و نمو یافته و عقاید ایشان بر آن مستقیم و مستدیم گشته . (...
-
نم نمو
لغتنامه دهخدا
نم نمو. [ ن َ ن َ ] (ص نسبی ) در تداول ، چشم نم نمو؛ چشمی که به علت بیماری آب از آن تراود. اعمش . (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
جستوجو در متن
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِمص ) بالش و نمو. از بالیدن و نمو کردن . (برهان ). رجوع به گرازیدن شود.
-
استنماء
لغتنامه دهخدا
استنماء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طلب نمو کردن .
-
گوالانیدن
لغتنامه دهخدا
گوالانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) نمو دادن . انماء. افزون کردن . بالانیدن . و رجوع به گوالاندن و گوالیدن شود.
-
والیدن
لغتنامه دهخدا
والیدن . [ دَ ] (مص ) بالیدن . نمو کردن . رشد کردن . || فخر کردن . مباهات کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
رشد کردن
لغتنامه دهخدا
رشد کردن . [ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گوالیدن . نمو. ترقی .(یادداشت مؤلف ). نشو و نما. و رجوع به رُشد شود.
-
رویاننده
لغتنامه دهخدا
رویاننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) که رویاند. که نمو دهد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه برویاند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رویانیدن شود.
-
بالارشگی
لغتنامه دهخدا
بالارشگی . [ رَ ] (حامص مرکب ) نمو. روییدگی . بالیدگی . (ناظم الاطباء). این ترکیب جای دیگر دیده نشد و تواند بود که مصحف بالارستگی باشد.
-
بالوده
لغتنامه دهخدا
بالوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) افزوده . نمو کرده . بزرگ شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به بالیده شود.